در سينه بيانتهاي دشت زير پايمان با وجود گذشت بيش از يك دهه هنوز آثار سنگرها و خاكريزهاي بيشمار با آرايشي خاص به يادگار خودنمايي ميكند. گذشت زمان و دست طبيعت آنان را نيز پير و فرسوده كرده. گويي در حال آب شدن هستند. بعضي مناطق دچار آبگرفتگي است. نقش ما مثل آئينه بر روي صيقل آب از كنار پاره ابرهای كوچك سفيد به سرعت ميگريزد. آسمان اينجا بر خلاف تهران فقط آبي است. انعكاس آبي آسمان در آبگرفتگيها مناظري بديع پديد ميآورد. در امتداد جاده خلوت اهوازــخرمشهر و خطوط ريل راهآهن مسير خود را پي ميگيريم. از بالا قطار اهوازــخرمشهر را نظاره ميكنم كه مانند رشتهای طویل بهطرف خرمشهر ميخزد. سعي ميكنم تعداد واگنهایش را بشمارم ولي حسابش از دستم درميرود. تلألؤ نور خورشيد صبحگاهي با عبور از ميان شيشه درب سمت راست گرماي دلچسبي به جانمان ميبخشد. با وجود صداي موتور تيمسار نوجوان با اشتياق فراوان سرگرم توضـيح وضعيـت زمين و محورهاي عمليات بيتالمـقدس براي ناييني اسـت. صـياد مرتب از روي نقـشه با خلبان به كنترل مسير ميپردازد. براي همين گاهي مجبور است از جايي كه نشسته به سمت كابين بچرخد .
جاده و خط آهن به سمت راست منحرف ميشود ولي ما ترجيح ميدهيم به راه خودمان ادامه دهيم. بعد از گذشت نيم ساعت درب كشويي سمت راست توسط خدمه پرواز، گشوده میشود. بر فراز روستاي فُرسيّه با توضيحات محورهاي رزم و خطوط لجمن توسط تيمسار صياد، تصوير برداري از هوا آغاز ميگردد. وي در اول صندلي بهگونـهاي نشسـته تا فيلـمبردار بتواند دشت و محـورهاي رزم يـگانها را مطابـق توضيحاتش به تصـوير بكشاند. تلاطـم هـواي سـرد با هجـوم به داخـل هرگونه رخوت را میزداید.
روستاي فرسيّه در مجاور رودي پر آب واقع ميباشد. دشت شخم زده و نخيلات سرسبز اطراف روستا نشان از تلاش و زندگي مردمانش دارد. نخلهاي زيبا گويي دستان خود را خاضعانه به آسمان گرفتهاند. بر اثر صداي بالگرد رمههاي وحشتزده گوسـفندان در حیاط یک خانه روستایی با حلقه بهدور يكديـگر، خود را میان هم پنهان ميكنند. ايـنهم نوعي دفاع از خود !
عمل برداشت تصويري در نقاط مختلف تكرار و بعد از هر برداشت به منظور رعايت اصول ايمني درب بسته ميشود. دو بالگرد ديگر پا به پا پشت سرمان روانند. گاهي مجبوريم در ميان دشت هموار بنشينيم تا عوارض از روي زمين مورد بررسي قرار گيرد. ساعت8و40دقيقه بر فراز هويزه، شهر شهيد علمالهدي، نوبت فرمانده قرارگاه قدس است تا برداشت تصويري صورت بگيرد. رودخانة پر آب با آبي تيره و گلآلود، هويزه را به دو بخش تقسيم كرده. خيابانهاي شهر خلوت و تميز است و اكثر خانهها به صورت يك طبقه بازسازي شدهاند. اثري از خرابيهاي جنگ به چشم نميآيد. وجه مشترك خانهها و حياط وسيع نخلهاي دست گشوده و پرسخاوت است.
بعد از چند دور در اطراف شهر و برداشت تصويري، در امتداد پيچ و تاب رودخانه بهطرف سوسنگرد راهمان را ادامه ميدهيم. صياد با اشاره به سمتي از دشت نظرمان را متوجه يك قافله شتر مينمايد. بهنظر با وجود مشغله فراوان از حاشيهها غافل نيست. كنار يك آبادي نزديك سوسنگرد با كم كردن ارتفاع در حاشيه همان رود گلآلود در ميان بوته زاري خشك و هموار، آرام ميگيريم. هنگام فرود گردوغبار را در اطرافمان به رقص درميآوريم. بقيه بالگردها نيز ميان بوته خارها و در فواصل مناسب مينشينند. با خاموش شدن موتورها سكوتي نسبي بر دشت حاكم ميشود و پردههاي غبار نيز فرو ميافتند. بهنظر در اينجا كارمان با گروه قدس تمام شده. بايد با آنها خداحافظي و به تنهايي با جت رنجر206 بازگرديم. همه كه از مركبها پياده ميشوند عكاس گروه از فرصت نهايت بهره را ميبرد.
هر چند سر رشتهاي در كشاورزي ندارم ولي به خوبي مشخص است خاك اين منطقه بسيار مستعد كشت و زرع ميباشد. سرزمين خوزستان در ظاهر و باطن بسيار سخاوتمند و غني است. بي دليل دشمنان به طمع نيفتادند.
با استفاده از زمان به دست آمده سعي ميكنم با اندكي نرمش خستگي حاصل از پرواز را از خودم بزدايم. همين اثنا نظرم به زير اسكيت بالگرد جلب ميشود. يكي از اسكيتهاي بالگردمان بر روي كمر يك مارمولك بد شانس نشسته است! طولش را حدود30ـ25 سانتي متري تخمين ميزنم. بيچاره فكر نميكرد همچون بلایی آسمانی بر سرش نازل شويم! مجالي براي گريز پیدا نکرد. اين منظره را از نگاه صياد دور نميگذارم. او هم به حيرت ميافتد. در پس واقعهاي هر چند كوچك و ناچيز ميتواند عبرتي نهفته باشد.
پس از خداحافظي از بچههاي قرارگاه قدس به اتفاق تيمسار صياد برای بازگشت بهطرف جت رنجر به راه ميافتيم اما هنگام سوار شدن يكي از برادران ارتشي خارج از برنامه با اشغال كردن جايم حالم را ميگيرد. اين بالگردهاي سبك هم به دليل كوچكياش جاي اضافي ندارد. به جز دو خلبانش ، صندلي عقبش فقط گنجايش سه نفر را دارد كه يك نفر آن الزاماً خدمه پرواز خود بالگرد ميباشد. بههرحال با اينكه وظيفه همراهي رئيس هیئت معارف را دارم ولي حيا مانع ميشود تا حرفي بزنم. به ناچار كمي دورتر با دفتر و دستك به انتظار ميايستم تا اگر رفتند مسئوليتم ساقط شود. خلبان موتور را روشن ميكند. بعد از دقايقي بهنظرم رسيد از روي زمين بلند نميشوند. بالاخره تيمسار صياد با پيادهكردن فرد اضافه غائله را پايان ميدهد. حواسش به همه چیز هست. اشاره ميكند كه سوار شوم. خوشبختانه به ادامه كـارم لطمه نميخورد و جا نميمانم. نزديك بود نفرين مارمولك گريبانگير من شود !
یاد اولین مأموریتم به کردستان با گروه معارف جنگ میافتم. در آن مأموریت چیزی نمانده بود میان راه از جمع جا بمانم. شهید صیاد اعلام کرد به مدت 10 دقیقه در پادگان لشکر 28 سنندج توقف داریم. من هنوز با نظم و روحیات ارتش خو نکرده بودم و تصور کردم شاید دقایقی بیشتر طول بکشد، لذا بدون هماهنگی لحظاتی را برای امری ضروری به ساختمان فرماندهی رفتم. سر دقیقه دهم صدای موتور بالگردها بلند شد و بالگردها یکی یکی از زمین برخاستند. دوان دوان به سمت بالگردها دویدم. خلاصه در واپسین ثانیهها با مشقت فراوان سوار آخرین بالگرد شدم. چیزی نمانده بود کارنامه اولین سفرم خراب شود. همانجا نظم ارتش را تفهیم شدم! و خوشبختانه نه آن وقت و نه حالا جا نماندم.
انتهای مطلب