تلاش زندگی (33)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل پنجم

از پادگان بیرجند تا هوانیروز اصفهان

خاطراتی از بیرجند

در یکی از روزهای خدمتم از طریق رکن 2 پادگان دعوت شدم که در یک گردهمایی افسران شرکت کنم. هنگام ورود متوجه شدم که هدف برگزاری از این جلسه، نشا ن دادن توانایی‌های هوایی کشور همسایه ما عراق بود که درگیری‌های مرزی با آن کشور داشتیم. در این زمان حزب حا کم بعث در بست در اختیار اتحادجماهیر شوروی قرار داشت وکلیه تجهزات نظامی کشورعراق از جانب شوروی تأمین می‌شد.

بعد از این که همه افسران وارد شدند، درب‌ها بسته شد، سپس فیلمی از انواع هواپیما‌های جنگی عراق از جمله انواع میک‌ها و سوخوها و سایر وسایل پرنده کشور عراق روی پرده ظاهر می‌شد و هر کدام از هواپیماها نشان داده می‌شد. همزمان با آن خانمی      بی‌حجاب مزین به انواع زینت آلات نمایش داده می‌شد. نظامیان حاضر در سالن هنگام مشاهده این منظره می خندیدند. ریاست رکن دوم پادگان هم در جمع حضور داشت. هنگام نمایش این فیلم ضد اخلاقی تنها من بودم که با ناراحتی از روی صندلی خودم جا به جا    می‌شدم و پیش خودم فکر می‌کردم این چه بسا طی است. مدت‌ها برای تحصیلات من مبالغ زیادی از بودجه کشور هزینه شده تا من به عنوان افسر دینی تربیت شوم تا هنگام برخورد باسربازان و کارکنان اعتقاد دینی آنان را تقویت نموده اسلام را معرفی کنم. از جانب دیگر مرا به این مجلس نا هنجار و ضد دین دعوت می نمایند. با این ناراحتی دست به گریبان بودم. برنامه اول فیلم پایان یافت در این هنگام افسر رکن 2 که در طول نمایش فیلم، دگرگونی و ناراحتی مرا زیر نظر داشت، خطاب به من گفت جناب سروان امیریان می‌تواند از مشاهده بقیه فیلم صرف نظر نماید. به محض شنیدن صدای وی سالن را ترک کردم.

بیرجند شهر کوچکی است. کویری، با هوای خشک و مالکیت کل شهر و دهات اطراف آن از آقای علم و سایر وابستگانش بود. با این که به علت فاصله آن با سایر مناطق کشور و مخصوصاً از نظر هوای کویری، برای محل آموزش مناسب نیست و فقط نفوذ آقای علم باعث شده که به عنوان مرکز آموزشی سربازان تازه به خدمت در نظر گرفته شود. این جوانان با اجبار باید مدت 13 هفته در این شهر بما نند و این وضعیت هوا را تحمل کنند. بیشتر آنها در طول دوره اغلب دچار مریضی و ناراحتی جسمی می‌شدند. آنانی که از شهرهای شمالی اعزام شده بودند، بیشتر از بقیه مریض می‌شدند.

برای تهیه آب آشامیدنی هم مشکل زیادی به وجود می‌آمد، زیرا این آب بعد از تصفیه هم به قول متخصصین فقط 16 درصد قابل نوشیدن بود. اهالی شهر آنانی که تمکن مالی داشتند، دستگاه تصفیه آب خریداری می‌کردند و آنان که از نظر امکانات مالی وضعیت مناسبی نداشتند، به انواع مریضی و ناراحتی‌های جسمی دچار بودند. در این شهر امکانات کم برای اهالی وجود داشت، در حالی که خانواده آقای علم و وابستگانش اغلب دارای قصرهای مجلل و زیبا برای سکونت موقت خویش بودند.

در قسمت جنوب شهر در چند کیلومتری دیواری بسیار بلند به چشم دیده می‌شد که داخل آن قصری مملو از درختان بلند و کهنسال داشت. ورود به داخل و یا نزدیک شدن به آن به طور کلی ممنوع بود. از اهالی پرسیدم چرا به کسی اجازه نمی دهند وارد این مکان شود؟ جواب دادند این قصر جایی است که در طول سال، شاه و خانوده اش بدون اطلاع برای تفریح و شتر سواری می آیند.

همان گونه که قبلاً گفتم جلساتی با تعدادی از برادران متدین داشتم. از جمله دعای سمات که بعدازظهر روزهای جمعه برقرار بود. پیشکار آقای علم که بازنشسته شده بود، در یکی از جمعه‌ها از اعضای جلسه با خانواده‌ها که تعداد آنها به حدود 70 نفر می رسید، برای ناهار در باغ بزرگش (که در داخل کوهی نزدیک بیرجند بود)، دعوت نمود. تا بعد از صرف غذا و استراحت، دعای سمات در داخل باغ انجام شود. اعضاء باخانواده‌هایشان ظهر وارد باغ شدند. جای بسیار باصفا یک چشمه آب بسیار گوارا در داخل باغ جاری بود. انواع درختان در این باغ وجود داشت. عصر مراسم دعا انجام شد. نزدیک غروب به بیرجند برگشتیم، هفته به پایان نرسیده، اطلاع داده شد که آقای جانباز درخواست نموده اجرای دعای سمات بار دیگر در باغ وی انجام گیرد. علت دعوت مجدد سؤال شد. خبر دادند یکی دو روز بعد از اجرای دعا، نوه آقای جانباز همراه چند نفر دیگر در میان جاده خودرویشان چپ شده، ولی به هیچ کدام از سرنشینان صدمه ای نرسیده بود. بنابر این آقای جان باز معتقد شده بود که سالم ماندن سرنشینان به برکت انجام دعای سمات هفته قبل بوده است. به این خاطر هفته بعد هم برای بار دوم مراسم در باغ ایشان تکرار شد.

پادگان آموزشی بیرجند دارای 4 گردان سربازی بود. این پادگان گنجایش سه گردان داشت و گردان چهارم در تربت حیدریه آموزش می دید. به این خاطر سه مرحله تقسیم سربازان در بیرجند و مرحله چهارم در تربت حیدریه(محل سابق سپاه خاور) انجام می‌گرفت. فرمانده و کلیه ستادش برای اجرای مرحله چهارم به تربت می‌رفتند. تیمسار خاکساری دستور داده بود افسران در این مأموریت می توانند خانواده‌هایشان را هم همراه بیاورند و اتوبوس هم آماده کرده بودند. بعضی خودرو شخصی داشتند و با ماشین خودشان به تربت حیدریه می‌آمدند. خانواده‌ها در محل ستاد خاور اسکان داده می‌شدند و پذیرایی به عهده گردان مستقر در تربت بود.

بعد از انجام مراحل تقسیم و ترخیص، کارکنان به همراه خانواده به شهر سلامه که قصر یکی از فامیل‌های آقای علم در آن قرار داشت، دعوت می‌شدند. این قصر و کل شهر از املاک فردی به نام خزیمه علم بود. پشت بام این قصر از نظر وسعت از یک میدان فوتبال بزرگتر بود. می‌گفتند این قصر با این عظمت تا چند سال پیش زیر تپه ای از ماسه پنهان بود که با کنار زدن ماسه‌ها آن را کشف کردند. این بنا طوری ساخته شده بود اگر چنا ن چه کسی قصد تیر اندازی به داخل قصر را داشت گلوله از داخل پنجره رد نمی‌شد و با برخورد با دیواره پنجره‌ها به دیوار اصابت می‌کرد. این تعداد مهمان در داخل اطاق‌های فراوان جا می‌گرفتند. ظهر آن روز با انواع غذا و میوه‌های گوناگون باغ همگی پذیرایی شدیم. خارج از محوطه قصر تعداد فراوانی اسب از نژا دهای مختلف نگه داری می‌شدند که مهمانان دعوت شده در قصر می توانستند از تفریح یا اسب سواری بهره مند شوند. برنامه پذیرایی از مهمانان تازه وارد قصر روزانه 50 نفر حساب شده بود و هر مهمان به مدت ده روز مجاز بود از این پذیرایی برخوردار شود. تا عصر در این ساختمان توقف داشتیم و سپس عازم بیرجند شدیم. آقای خزیمه علم به ندرت وارد این مکان می‌شد، چون با خانواده اش مقیم خارج بودند.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده