فصل پنجم
از پادگان بیرجند تا هوانیروز اصفهان
اعزام به تهران
تقریباً مدت دو سال در بیرجند خدمت کردم تا آن که نامه ای به پادگان ابلاغ شد با این متن که کلاسی به مدت چهار ماه از طرف ارتش در دانشکده الهیات تهران دایر و در نامه قید شده بود که افسران دینی به تهران منتقل شوند. بعد از ابلاغ این نامه و دستور فرمانده پادگان، تمام وسائل منزل را جمع و روز اول مهر ماه سال51 که مطابق با نیمه شعبان روز تولد امام زمان بود، با زن و بچه و وسایل منزل عازم مشهد شدیم. شب را در مشهد گذرانده، روز سوم به تهران حرکت کردیم. از روز بعد خود را به دانشکده الهیات معرفی و سرکلاس فقه و تفسیر حاضر شدم.
بعد از چند روز درجه ستوا ن یکمی من هم ابلاغ شد. در طی دوره متوجه شدیم کلیه افسرانی که در زمان درجه داری، دوره فنی در کشور آمریکا طی کرده بودند، می توانستند به هوانیرز برگردند. با این خبر ما تعدادی همدوره بودیم که این درخواست شامل ما میشد. با مراجعه به ستاد هوانیروز نامه انتقالی خود را خیلی سریع دریافت نمودیم. این برنامه باعث شد که من بعد از 7 سال دوباره بتوانم به هوانیروز برگردم.
در پایان دوره، نامه انتقال را گرفتم و برای رفتن به بیرجند و تسویه حساب، بلیط قطار مشهد تهیه کردم و آماده سفرشدم. قبل از حرکت با یک مسئله برخورد نمودم که آن را بیان می کنم. هنوز ساعت حرکت قطار نرسیده بود که همسرم از من خواست چون ممکن است سفر شما طولانی شود و بچهها کوچک هستند و نمی توانند در صف نانوایی بروند، مقداری نان لواش تهیه کنید که ما در نبود شما دچار مشکل نشویم. محل سکونت ما درخیابان اسکندری جنوبی بود. در میدان رشدیه یک مغازه نانوایی لواشی بود. نانهای لواش بزرگی می پخت که هر عدد قیمت آن 16 ریال بود و به خاطر مرغوبیت نان همیشه شلوغ بود. در صف نانوایی قرار گرفتم وقتی نوبتم رسید ناگهان پیرمردی مسن رسید و از من خواست به خاطر خدا نوبت خود را به او بدهم. نوبتم را به او دادم و دوباره در انتهای صف قرار گرفتم. بعد از تهیه نان، آماده سفر شدم. در آن سفر به خاطر این کار کوچک برکات فراوانی به من داده شد.
بلیت درجه 2 تهیه کرده بودم، وارد واگن شدم که فقط 2 نفر بودیم و تا مشهد دو صندلی در اختیار داشتم. در مشهد هم برای تهیه استراحت با مشکلی مواجه نشدم یک اطاق در طبقه دوم در اختیارم گذاشته شد که خیلی مرتب و تمیز بود. یکی از پسرعموهایم در چناران سرباز بود. برای دیدار وی به چناران رفتم، 24 ساعت از فرمانده اش مرخصی گرفتم. به اتفاق به مشهد آمدیم و به زیارت امام هشتم رفتیم. روز بعد پسر عمویم عازم محل خدمتش شد. من هم با اتوبوس رهسپار بیرجند شدم. داخل اتوبوس صندلی اول برایم رزو شده بود. مسافری کنارم نیامده بود تا بیرجند تعداد دو صندلی در اختیارم بود.
وارد شهر شدم جهت اسکان چند روزه به باشگاه افسران رفتم. اتاقی در اختیارم قرار داده شد که داری 4 تخت بود. مسافر دیگری هم نداشت. فردا با برگ انتقالی خودرا به فرمانده پادگان معرفی نمودم. برخلاف قبل رفتار فرمانده بامن به کلی عوض شده بود، بسیار محبت نمود، به آجودانش سروان میرجانی دستور داد، برای ستوان امیریان تقدیر نامه ای تهیه و ترتیبی داه شود در مراسم صبحگاه در حضور جمع از زحمات این افسر به بهترین نوع تقدیر شود. دستور تهیه تقدیر نامه به رکن یکم ابلاغ شد. روز بعد در مراسم صبحگاه تیمسار بسیار نسبت به من ابراز محبت نمود. بعد از اتمام مراسم تودیع تسویه حساب نمودم. برادران هم جلسه ای از من دعوت نمودند تا در جلسه تودیع آنان شرکت کنم. این برنامه هم درحضور امام جماعت بیرجند آقای ربانی انجام شد که در پایان برای من دعای سفرخواند.
آخرین برنامه ترک بیرجند عبارت بود از این محبت که روحانی پادگان حاج آقای فصیحی به من مراجعه نمود و گفت شما مدتی در شهر بیرجند اقامت داشتید، بهتر است تعدادی فرش بافت بیرجند با خود ببرید. گفتم پولی ندارم فرش بخرم. گفتند مشکلی نیست چند قطعه فرش به شما می دهم، بعد که توانستید وجه آن را برایم ارسال نمایید. ایشان تعداد چند قطعه فرش بافت بیرجند به من داد. به این ترتیب خدمت من در شهر بیرجند به اتمام رسید و به برکت دعای یک پیرمرد راحت و بدون هیچ گونه ناراحتی در شهریور ماه سال1352 به تهران برگشتم.
در طول مدتی که در بیرجند بودم با سربازان خوش رفتاری میکردم و اگر از گرفتاری آنها خبردار میشدم، در رفع آن کوتاهی نمیکردم و این رفتار انسانی باعث شده بود موقعی که به تهران منتقل شدم، اگر به بیمارستانهای ارتش گذرم میافتاد، ناگهان سربازی را می دیدم که به دنبال کارهای من است، وقتی علتش را سوال میکردم، میگفت من بیرجند بودم و از شما محبت زیاد دیدم، می خواهم کمی از آن را جبران کنم. گاهی اتفاق می افتاد در خیابان منتظر ماشین بودم و کسی با ماشین شخصی اش جلوی من ترمز میکرد و میگفت جناب سروان بفرمایید، هر کجا مایلید و مسیر شماست تا انجام وظیفه نمایم. وقتی علت محبتش را می پرسیدم، میگفت در طول توقف من در بیرجند شما خیلی به من کمک کردید، می خواهم کمی از محبتهای شما را جبران کنم.
خداوند این اخلاق نیکو را به من عنایت نموده که در طول خدمت 36 ساله ام در ارتش با همه به خصوص سربازان رفتاری خوب داشتم. اگر در یک سرباز رنج و ناراحتی مشاهده میکردم، ضمن همدردی با او اگر کاری از دستم برمیآمد و برایم میسر بود، کوتاهی نمیکردم. حتی در بین دیگران و فامیلها نیز همین رفتار را داشتم.
انتهای مطلب