خلبان ادب ميكند و براي برخاستن از تيمسار اجازه ميگـيرد. از بـالا به اهـالي بـومي روسـتا چـشم مـيدوزم كـه با تجـمع بـه دور بالگردهاي214 قرارگاه قدس و افرادش كنجكاوي ميكنند. از آنها جدا ميشويم تـا كارشان را ادامه بدهند. در مسير بازگشت تيمسار نقشه مسير پرواز صبح را با خط خودش برايم رسم و با حوصله توضيح ميدهد .
« نقشه ترسيم شده به دست تيمسار صياد از پرواز امروز »
خدمه پرواز ميخواهد به تيمسار گوشي مخصوصي بدهد تا صداي بالگرد اذيت نكند ولي ايشان قبول نميكند. شهر هويزه به سرعت از زير پايمان ميگريزد. وقتي بناي سفيد يادمان قتلگاه شهيد مصطفي چمران در قاب چشمانمان مينشيند بلافاصله لبهاي صياد به زمزمه و صورتش به غم ميافتد. چمران، صياد . . . ، دو يار جدانشدني در روزهاي خون و خطر؛ ناجيان مردم مظلوم كردستان از چنگال اشرار و ضد انقلاب. خيلي دلم ميخواهد به افكارش رخنه كنم. نميدانم چرا چشمانش هميشه خسته مينمايد. شايد احساس تنهايي دارد شايد هم از بيخوابي است. به نظر هيچگاه اجازه استراحت ندارند. به دشت خيره ميشوم سنگرهاي خالي و خاموش در دل زمينهاي شخم خورده غريبانه همچنان در عهد و وفاي گذشته خود پا بر جايند.
زماني جاي جاي اين دشت رزمندگان دلاور اسلام طي جنگي نابرابر در مقابله با مدرنترين تسليحات كشورهاي دنيا سينه سپر كرده بودند. به اعتراف وزير دفاع اسبق كشور مصر در يكي از جرايد ، صدام با حمايت بسياري از كشورهاي شرق و غرب مجهز شد و به طمع خاموش كردن نور انقلاب اسلامي به ايران حملهور گرديد ، تهاجمي كه او به دليل كمكهاي گسترده ديگر كشورها نامش را جنگ نيابتي ميگذارد اما « وَ مَكَروا و مَكَرَ اللهُ و اللهُ خَيرُ الماكرينَ ». اكنون سالياني است كه سنگرها در سكوت غريبي به سر ميبرند.
حالا ديگر از غرش توپها ، رگبار مسلسلها و نجواهاي شبانه خبري نيست. از بالا خاكريزي ميبينم كه به صورت دايرهاي وسيع احداث شده بود. با خود ميانديشم شايد فرماندهاش اصلاً به هيچ جناحي اطمينان نداشته و به تمام اطراف موضع گرفته. اينجا محل تجمع بالگردهاي پشتيباني كننده عمليات بيتالمقدس بود. دشت بسيار وسيعي كه ماشين آلات آن را تسطيح كرده اند در زير پايمان قرار ميگيرد. زمين با كانالهاي عريض و طويل بتوني خشك همچون خطی، سينه دشت را تراشیده و آن را به قطعاتي نامساوي تقسيم كرده است. به نظر ميرسد بر فراز پروژه عظيم نيشكر قرار گرفتهايم. در ارتفاعي پايينتر از ما، نظم دسته بزرگي از فلامينگوها را با صداي بالگردمان به هم ميزنيم. وحشت زده شدهاند، با گـردنهاي درازشـان، سفيـد و زيـبا مينمايند. خـودمان را به رود كـارون نزديـك ميكنيم. تيمسار با دست به خلبان اشاره ميكند تا از ارتفاع بكاهد، سپس براي ارتباط كلامي بهتر با خلبان از گوشي كمك ميگيرد. به منظور كسب اجازه براي تجمع گروه براي ظهر امروز به دنبال تأسيسات سازمان آب آبادان ميگرديم.
بالاخره با كـمي جستـجو تصفـيهخانه سـازمان آب در حاشيـه رود نـمايان ميگردد. بر فراز تصفيهخانه در ارتفاعي كم چرخي ميزنيم. خلبان ابتدا جاي فرودش را در ميان محوطه باز سازمان بررسي ميكند، سپس با عبور از عرض رودخانة پر آب آرام آرام از بالاي سيمهاي توري در محوطه زمين چمن كنار تأسيسات و ساختمان اداري سازمان آب فرود ميآييم. براي اطمينان خاطر، ابتدا خدمه پرواز دوان دوان ميرود بپرسد آيا اينجا سازمان آب است يا خير. جواب مثبت است. با خاموش شدن موتور پرنده، سكوت در محيط برقرار ميشود. پياده به سوي ساختمان اداري به راه ميافتيم؛ تعدادي سگ در اطرافمان بيخيال پرسه ميزنند.
ساختمان اداري در ميان انبوهي از درختان سرسبز اكاليپتوس از چشمها پنهان است. گويي در ميـان باغي زيـبا قدم گذاشـتهايم. بـه ساعتـم نگاه ميكنم9و40دقيقه را نشانم ميدهد. هوا هنوز لطافت صبحگاهي خود را حفظ كرده ، بوی خوشي از گلها و سبزهها آميخته با عطر اكاليپتوس فضا را آكنده است. يكي از انتظامات سازمان كه شاهد فرودمان بوده شتابان به سويمان میآید. منتظر عکسالعملش هستم. نمیدانم به دلیل فرودمان در حریم سازمان مورد اعتراض قرار میگیریم یا خیر؟ … بدون اجازه هم آمدهایم. تيمسار با مصافحه و معرفي خودش، ابتدا به خاطر اينكه از روي سيمهاي توري وارد شدهايم عذر خواهي ميكند! شخص مأمور هم شوق زده مجدداً ايشان را در آغوش ميكشد و با شعف فراوان ميگويد كه قبلاً در نيروي هوايي ارتش خدمت ميكرده و در حضورشان رژه رفته! حالا ميخواهد آشنايي بدهد. به نظر با صیاد هیچ دربی به روی ما بسته نیست. حتی از آسمان.
سؤال ميشود مسئول اينجا كيست؟ آيا الان حضور دارد؟ مأمور پاسخ ميدهد مسئول سازمان حضور ندارد ولي جانشين در دفترش نشسته. به آنجا هدايت ميشويم. داخل دفتر، رئيس هیئت معارف مجدداً پس از مصافحه با ايشان خودش را معرفي ميكند و اجازه ميخواهد تا120نفر از مهمانانش براي اقامه نماز ظهر و عصر و صرف ناهار در اين مكان تجمع كنند. جانشين سازمان با خوشحالي فراوان از پيشنهادمان استقبال ميكند و ميگويد: تماس ميگيرم تا رئيس سازمان نيز خودش را تا آن موقع برساند. يك خودروي نيروي انتظامي براي بررسي اوضاع وارد محوطه سازمان ميشود. گويا خيلي هم بيصدا نيامدهايم. به نظر هر اتفاقی چه در روی زمین و چه در آسمان به دقت رصد میشود. حالا تمام پرسنل اداره به گرمي دورمان جمع شدهاند. آنها ملاقات با سرتيپ علي صياد شيرازي را باور ندارند و از اين بابت بسيار مشعوفاند. بازار ديدهبوسي هم داغ ميشود. با صياد در خوزستان اصلاً غريب نيستيم. نمیدانم اسرار این همه ارادت چیست؟ اخلاص و خدمت به خلق خدا با تقوای الهی، … شاید تمام آنها. به آنها خبر ميدهيم دو فروند جنگنده تا ساعتي ديگر روي منطقه پرواز دارند تا نگران نشوند. سپس نوبت بازديد از نمازخانه فرا ميرسد. ظاهراً نمازخانه مقبول ميافتد ولي صياد براي كف راهرو نيز تقاضاي موكت ميكند. عقربههاي ساعت به10 نزديك ميشود، با خداحافظي از همه بهطرف مركبمان راه ميافتيم. در ميان بدرقه گرم دوباره سوار جت رنجر ميشويم. ميبايد قبل از ساعت11در كنار پلهاي شناور منتظر مانور هواپيماها باشيم. از خلبان ميزان سوخت براي پرواز سؤال ميشود ، جواب ميدهد براي 45 دقيقه پرواز.
با دور گـرفتن مـلخ ، چمنهای اطراف به موج ميافتـند. آرام بـرميخـيزيم و از بـالاي سيمهاي توري و كابلهاي دكل فشار قوي برق، در امتداد پيچ و تاب رودخانه گلآلود به راه ميافتيم. كمتر از چند دقيقه پرواز، پل شناوري هويدا ميگردد، اما ما بدون اعتنا با عبور از روي پل پشت به رودخانه به دل دشت ميزنيم.
انتهای مطلب