« نشان اول مـــؤمن نــماز اسـت توان شناخت از اين راه اهل ايمان را»
همراه خلبانان و تعدادي از پرسنل سازمان نماز ظهر را پشت سر ايشان اقامه ميكنيم. بـراي نـماز عصـر حـاج آقـا فـخرزاده با ديـگران سراسيـمه و خـاك آلود ميرسند. حالا نمازخانه ديگر جاي سوزن انداختن ندارد. صفهاي نماز دوباره مرتب ميشود و دو نماز با امامت فخرزاده اقامه ميگردد. بعد ازخودسازي معنوي، همانجا ناهار همراه ميوه در ظروف يكبار مصرف توزيع ميشود. فعلاً تنها فرصت استراحت، همان وقت صرف غذا است ! حاج آقا فخرزاده طبق معمول با ديگران به خوش و بش مينشيند. صحبت بر سر مسابقه فوتبال بين ايران و چين است. حاجي هم سوژه خوبي براي بحث پيدا كرده و ضمن صرف ناهار در رابطه با ارتش چين مزاح ميكند. بعد از فراغت از غذا سرهنگ خلبان خليلي از بچههاي قرارگاه فتح گزارشم از سفر گذشته را كه براي مطالعه به امانت گرفته بود با چند يادداشت و تذكر برميگرداند. تيمسار سيد حسام هاشمي با صدايي رسا افراد قرارگاه كربلا را براي مرور عملكرد صبح به گوشه نمازخانه فرا ميخواند. ديگران ميبايد با خودروهايي كه آمدهاند بلادرنگ براي ادامه كار به سر صحنه برگردند. كنار ورودي نمازخانه تيمسار فريدوني با سرهنگ علياصغر تولايي كه از خلبانان شجاع هواپيـماهاي F-5 است، دربـاره دلايل ناهماهنـگي پرواز صبـح جنگندهها به صحبت ايستادهاند. از شواهد به دست آمده در آسمان منطقة مانور، بين هواپيماها و يك بالگرد سانحهاي در حال شكلگيري بود كه به حمدالله با هوشياري خلبانان هواپيماها مسئله به خير گذشت. به همین دلیل برخی برای افسر رابط نیروی هوایی تقاضای تنبیه انضباطی میکنند و از این موضوع برافروختهاند، ولی صیاد در مخالفت میگوید: این صحنه عبرتی است برای ما تا خداوند متعال به همه یادآوری کند. سر رشته همه امور در دست من است و همواره به یاد من باشید. فعلاً که قضیه جمع شد.
گوشه نمازخانه جلسه مرور برنامهها بيش از يكربع طول نميكشد. در خاتمه جلسه مكان بررسي بعدي گروه ، بازديد از پل شناور سوم و محل مقر عملياتي قرارگاه كربلا در منطقه اعلام ميشود. ديگر اينجا كاري نداريم. هنگام خروج از نمازخانه مسئول سازمان آب با كت شلواري مرتب و رويي گشاده همراه تعدادي از كارمندانش به استقبال ميآيند. وقتي با خبر ميشود مهمان ناخوانده ولي مهمي دارد خودش را میرساند.
در سراسر اين خطه نام صياد آشنا و احترام برانگيز است. همه با ديدنش خرسند ميشوند قبل از خداحافظي از وي تقاضاي عكس دستهجمعي ميشود؛ راحت ميپذيرد. برخي امضاء ميخواهند، از من ورقي سفيد ميطلبند؛ امضاهايش را به احاديثي مزين و اهداء مينمايد. آخرين فرد، رندتر از همه، حديثش را با خودنويس ميخواهد. ايشان هم بيدرنگ با لبخندي هر دو را هديه ميكند. طرف آن قدر از اين اعطاء خوشحال شد كه حتي براي عكسانداختن هم منتظر نماند، دويد و رفت ! با حاضران زيـر سايه روشن درختان خوش عطر اكاليپتوس چند عكس به يادگار مياندازيم. وجه مشترك همه لبان پرلبخند و دلهاي شاد است سعديزاده مسئول حراست سازمان با استفاده از فرصت از تيمسار صياد براي شركت در مراسم بزرگ قرآني استان در آيندهاي نزديك قول ميگيرد. تيمسار هم ميگويد حتماً براي شركت دانشجويانش در مراسم، فوق برنامهاي ترتيب ميدهد. عقربههاي ساعت دقايقي از ساعت14 گذشتهاند. از اخبار نيمروزي محروم شديم ، دلم نميخواهد در هيچ حالتي اخبار را از دست بدهم. هوا هم ديگر لطافت صبح را ندارد. تا پاي جت رنجرمان به گرمي و با شور فراوان بدرقه ميشويم. درون كابين بالگرد بر اثر تابش نور خورشيد كمي گرم شده ، خلبان ادب ميكند و براي پرواز از تيمسار صياد اجازه ميخواهد. با دور گرفتن ملخ اندك اندك از زمين فاصله ميگيريم.
در بالا از شيشة پنجرة بغل به افرادي در پايين چشم ميدوزم كه هنوز مشتاقانه برايمان دست تكان ميدهند. آنان را ترك ميكنيم در حالي كه روز بسيار متفاوت با ساير روزهايشان گذراندهاند. شايد اگر چنين همكاريهاي صميمانهاي نبود كارهايمان قدري با كندي پيش ميرفت. در فكر فرو ميروم . . . ، به راستي راز اين همه عشق و احترام مردم اين ديار به علي صياد شيرازي در چيست ؟
انتهای مطلب