تلاش زندگی (36)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل پنجم

از پادگان بیرجند تا هوانیروز اصفهان

به معمول صبح‌ها بعد از صرف صبحانه نزدیک به ساعت 8 از اتاقم خارج می‌شدم. یک دستگاه جیپ سوئیچ سرخود در اختیار افسر فنی بود و من نیز به رانندگی با آن وارد بودم. یکی از استوارهای فنی مدتی با من در امر آموزش رانندگی هم کار نمود و بیشتر در رانندگی وارد شدم و با این وسیله در فرودگاه حاضر می‌شدم. همه افراد فنی هم در کنار من حضور داشتند و اگر در حین بازدید قبل از پرواز توسط خلبانان ایراد و یا نقصی مشاهده می‌شد، چون همه متخصصین درفرودگاه آماده بودند، همان لحظه رفع عیب می‌شد. ظهر که خلبانان از ماموریت باز می‌گشتند کار نوبت صبح به اتمام می رسید و به پایگاه بر می‌گشتیم.

عصرها ازساعت 45 :3 تا 4 رادیو عمان 15 دقیقه تلاوت قرآن از قاریان مشهور پخش میکرد. روزی در همان زمان گفته شده از یکی از قاریان مشهور عمان به نام شیخ محمد نور با صوت بسیار زیبایش سوره مریم را پخش نمود و من نیز ضبط صوتی خریداری نموده بودم و آن را ضبط نمودم. آن قدر در من اثر گذاشت که بیشتر اوقات فراغتم به آن گوش می‌دادم.

بیشتر نیازمندی گروه‌های مستقر در ظفار از شیراز با هواپیما آورده می‌شد و کارکنان بیشتر با گوشت مرغ تغذیه می‌شدند. در طول مدتی که گروه قبلی و جدید در سلاله حضور داشتند، اغلب با گوشت مرغ پذیرایی شده بودند. غذای ما در باشگاهی که کارکنان انگلیسی از آن استفاده می‌کردند سرو می‌شد. درجه داران هم آشپزخانه جدا داشتند، وسایل مورد نیاز خود را از شهر سلاسه خریداری می‌کردند.

تمام وسایل برای سوغات از شهر ساحلی سلاسه خریداری می‌شد و برای این منظور روزانه به ترتیب کارکنان با وسیله خود به شهر می‌رفتند. تمامی لوازمی که در مغازه‌های شهر فروخته می‌شد، اغلب از انگلستان آورده می‌شد و خیلی ارزان بود، ولی به علت افراط در خرید روز به روز گروه‌های قبلی بر قیمت آن افزوده بودند. روزی یکی از افسران نظامی به مغازه ای رفته بود و مغازه دار از وی پرسیده بود به چند تخته پتو نیاز دارید؟ افسر مزبور با گفتن کلمه عربی کلهم، هر چند تخته پتو که در مغازه بوده را خریداری نموده بود و همین گونه خریدها باعث گران فروخته شدن اجناس شده بود.

در محوطه باشگاه یک باب استخر وجود داشت که در سر در آن با خط خوانا این مطلب نوشته شده بود که ورود برای 2 گروه به استخر ممنوع است: یکی ورود سگ‌ها و دیگری مردم و کارکنان کشور عمان! استعمار انگلیس مردم عمان و سگ‌ها را در یک ردیف قرار داده بود. در داخل کشوری استخر باشد و همه بتوانند استفاده کنند، به جز مردم عمان و سگ‌ها!

 

در جلساتی که شب‌ها در اتاق افسران خلبان صورت می‌گرفت برنامه پرواز و نوع مأموریت روز بعد طرح ریزی می‌شد. در یکی از جلسات که من در آن حضور نداشتم، برخلاف روزهای دیگر قرار گذاشته شده بود که ساعت 7 مأموریت پروازی انجام گیرد و به من اطلاع نداده بودند. روز بعد طبق معمول ساعت 8 با کارکنان فنی در فرودگاه حاضر شدم و چون در ساعت 7، پرواز انجام نشده بود، سرگرد بهرامی با عصبانیت دستور داد که این افسر به خاطر تأخیر باید به ایران برگردد. عصر همان روز هواپیمای 300 و سی که وسایل آورده بود، در فرودگاه حاضر بود و من هم وسایلم را جمع آوری نموده بودم، به طرف هواپیما در حرکت بودم که سرگرد متوجه بی تقصیری من شده بود و به همین علت مانع عازم من به ایران شد.

تعدادی اساب بازی برای دختر کوچکم تهیه کرده بودم، آنها را روی میز گذاشتم و به عکس او نگاه می‌کردم و به این وسیله غم دوری از اعضای خانواده ام را التیام می بخشیدم. اغلب اوقاتم با کارکنان مکانیک سپری می‌شد. در میان آنان گروهبانی به نام میر آخورلو که هم در مکانیکی تبحر داشت و هم مداح بود، به مناسبت‌هایی با صوت بسیار زیبایی که داشت، برایمان مداحی می‌کرد.

در روزهای تعطیل همراه تعدادی از کارکنان فنی در کنار دریای عمان محو تماشای کوسه‌هایی می‌شدیم که به صورت چندتایی شنا می‌کردند، از گوش ماهی‌های زیبایی که کنار ساحل بود، جمع آوری و اوقات فراغت خود را سپری می‌کردیم. نزدیک به ساحل، کوه بسیار بلندی وجود داشت. در بعضی از روزها تعدادی به بالای این کوه عزیمت کرده و از بالا منظره دریای عمان را نظاره می‌کردند.

در ایامی که در صلاله بودیم، به نیمه شعبان برخورد کردیم. من با کارکنان فنی صحبت کردم که مراسمی در این شب برپا کنیم و برای یک شب هم که شده محفلی مذهبی برپا کنیم. همگی موافقت کردند. فردی را به شهر فرستادند تا میوه و شیرینی خریداری کند. عصر از درجه دارها خواهش کردم تا باشگاه را با آب و تاید شستشو دهند و تا آن جائی که امکان دارد، محل را زینت بخشند. همگی دست به کار شدند و باشگاه و محوطه آن را کاملاً شستشو دادند و چندین صندلی برای غروب نیمه شعبان آماده کردند. افسران همگی با لباس مرتب و کراوات زده در جشن شرکت کردند. در این مراسم با شکوه مطالبی در مورد امام زمان با بهره گیری از شعر مرحوم دکتر ناظرزاده کرمانی که در سال 45 در موزه ایران باستان در حضور تعدادی از وزرای آن زمان ایراد گردیده و با یادآوری چند داستان از حضرت امام زمان، به خوبی جشن را اداره نمودم. در پایان آقای میرآخورلو هم مداحی انجام داد.

در مدت این مأموریت با مراسم عید غدیر هم برخورد نمودیم. من در مجلس جشن کارکنان پاکستانی‌های مقیم عمان (که به صورت آشپز و یا خدمات دیگر مشغول به کار بودند) و شیعه بودند، شرکت نمودم. آنان با رسوم مخصوص به خو دشان مراسم جشن را برگزار نمودند.

روزی در باشگاه هنگام صرف ناهار یکی از خلبان‌های انگلیسی نظر مرا به خود جلب نمود، چون لباس مشکی در تن داشت. علت آن را جویاشدم، گفت عزا دار یکی از دوستان خلبانش است که توسط یکی از چریک‌های عمانی کشته شده است. آن خلبان هنگام برگشت از پرواز در سطح پایین، مورد تیرانداری چریکی که خود را در داخل گله شترهای پنهان کرده بود، قرار می گیرد، تیرش به خلبان اصابت می‌کند و باعث سقوط هواپیما    می‌شود. از آن روز به بعد خلبان‌های شکاری هر وقت به گله شتری برخورد می‌کردند، همه را با تیر از بین می‌بردند.

مدت مأموریت عمان در هر دوره 2 ماهه بود، ولی در زمان ما چون هوانیروز موفق به آماده نمودن گروه جدید نشده بود، ماموریت ما تمدید شد و 4 ماه طول کشید. سرانجام دوره 4 ماهه به اتمام رسید. شب سه­شنبه تاریخ 25/6/53 بعد از 130 روز اطلاع دادند که فردا روز آخر مأموریت است. پیوسته انتظار چنین شبی را داشتم که اگر اراده ذات باری تعالی بر این قرار بگیرد، فردا شب نزد خانواده­ام باشم. به این ترتیب روز بعد ادامه آماده حرکت شدیم. ضمن جمع و جور کردن کارها و آماده شدن برای تحویل به گروه اعزامی جدید، مقداری هم سوغاتی داشتیم که بسته بندی کردیم.

کشور عمان دارای باغات زیادی از میوه‌های گرمسیری از جمله باغ موز و نارگیل است. در اواخر دوره بعضی اوقات با کارکنان به باغ‌ها رفته و میوه خریداری می‌کردیم. چون درخت نارگیل خیلی بلند است، شخصی عمانی طنابی به صورت حلقه ای با یک پیچ به پاهایش می‌بست، به سرعت از درخت بالا می‌رفت و با داس مخصوص ابتدا یکی دوتا از نارگیل‌ها را کنده و سر آنها را باز نموده و آب داخل آن را می نوشید و بعد شروع به کندن بقیه میوه‌ها می‌کرد. ما با قیمت بسیار ارزان آنها را تهیه نمودیم و درصندوق‌هایی که ازقبل تهیه شده بود، به همراه مابقی سوغاتی‌ها جاسازی نمودیم

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده