گم كردهاي در خاك
پروازمان در پهنه آبي آسمان چند دقيقهاي به طول نميانجامد ، خيلي زود كمي آنسوتر مجدداً مجاور رودخانه و به فاصله 100 متري يك دستگاه پل متحركي كه در خشكي مستقر ميباشد فرود ميآييم. برخي اعضاي گروه معارف به صورت زميني با اتوبوس و مينيبوس زودتر خودشان را رساندهاند. منتظر ما هستند. اكثر خودروها درطرف ديگر رود متوقفاند. جمع كثيري از اهالي بومي اعم از پير و جوان و بچه با لباسهاي سفيد بلند محلي در دو طرف رود با كنجكاوي به نظاره ايستادهاند. در جوار رودخانه آباديها زياد از هم دور نيستند. تيمسار صياد ضمن حال و احوال پرسي با بچههايي كه دورمان حلقه زدهاند از درس و مدرسهشان جويا ميشود. سپس آرام بهطرف دستگاههاي مهندسي و پل مورد نظر قدم زنان روانه ميشويم.
پل متحرك «جي . اس . پي» نام دارد. چيزي كه من ميبينم متشكل از دو دستگاه خودروي زرهي به هم پيوسته «پي . ام . پي» است. خودرو روي خود صفحات فلزي تاشوي متحركي دارد. هنگامي كه صفحات باز شود ميتوان از سطح آن براي حمل و جابهجايي نفرات و يا ادوات نظامي استفاده كرد. در گذشته اين طرادهها سالها در انبارهاي عمومي ارتش در آبيك قزوين، بدون استفاده مانده بود كه متخصصان ارتش در عمليات بيت المقدس آنها را تعمير كردند و رزمندگان از آنها بهره بردند.
به نظاره نحوة مانورش در خشكي و آب ميايستيم. ابتدا خدمهاش با تلاش در خشكي «جي . اس . پي» را روشن كرده، آرام آرام به داخل رودخانه هدايت ميكنند. چرخهايش، مثل تانك شني دارد. وسيلهاي پر دود و پر سروصدايي است. وقتي دستگاه به درون آب ميافتد با كمك بازوهاي هيدروليكي ، صفحات آهني اش را مانند ورقي ميگستراند و بدون اينكه غرق شود به سمت ديگر رودخانه به راه ميافتد. از قرار معلوم طي عمليات بيتالمقدس اين يكي از سه پلي بود كه بهمنظور عبور مرور رزمندگان اسلام از عرض طويل رود از آن استفاده ميشود.
حال صحنهها را همانند آنروزها بازآفريني كردهايم. از نظر من شناور شدن آن همه ورق و تيرآهن ميان آب عجيب است، از نظر مردم بومي حضور اين همه نيروي نظامي با لباس رزم در منطقه با چنين وسيلهاي! همه مراحل را فيلمبرداران و عكاسان به ثبت ميرسانند. پس از بازديد از پل متحرك و نحوة كارش، مجدداً همراه صياد با پرندهمان منطقه را با مردمان خونگرمش ترك ميكنيم. هنوز به مركبمان وفاداريم. هنگـام اوج گرفـتن دو طرف ناهـموار و پـر درخت رودخـانه بـهتر به چشـم ميآيد.«جي . اس . پي» مانند ورق كوچك شناوري در ميان جريان آرام رود همچنان به سمتي ديگر در حركت است. سطح آب از دود غليظ آبي رنگ حاصل از احتراق ناقص موتور شناور مملو شده است. در ارتفاعي مناسب با چرخشي180درجه پشت به رودخانه به دل دشت ميزنيم. حالا به دنبال محل قرارگاه كربلاييم. اين بالگردها با تكانهاي بسيار كم، سرعت و تحرك خوبي دارند. در كنارم تيمسار صياد در حالي كه هِدسِت به سردارد پلكهايش روي هم مينشيند. سرش اندکی به عقب ميافتد، ولي هيچگاه بدنش به هيچ سو متمايل نميشود اين گونه استراحتها هرگز از پنج دقيقه فراتر نميرود.
پيدا كردن ابنيه قرارگاه زيرزميني كربلا به دليل تغييرات گسترده فيزيكي زمين كمي مشكل است. بالاخره با جستجو بر فراز طرح عظيم نيشكر در ميان دشت شخم خورده زير پايمان دو خودروي تويوتا استيشن فرماندهي متعلق به برادران هیئت معارف و گروه فيلمبردار را مشاهده ميكنيم. گويا منتظر ما هستند. بهنظر كنارشان ديوارههاي مخروبهاي به چشم ميآيد. بعد از چرخشي دايره وار ، آرام آرام نزديكشان پايين ميآييم. هنگام فرود بر اثر فشار باد ملخ مركبمان ، همه چيز در گردوغبار محو ميشود. خلبان موتور را خاموش ميكند. پياده ميشويم. گردوغبار كه فرو ميافتد آنچه را مشاهده ميكنيم به باور نميآيد. اينجا قرارگاه كربلاست ولي از آن چيزي جز ديوارهاي خراب بتوني و بلوكهاي سيماني فروريخته در دل زمين باقي نمانده. شايد اشتباه آمدهايم! ولي نه . . . ، درست آمدهايم. زماني نه چندان دور از اين نقطه عملياتهاي غرورانگيزي هدايت ميشد. چهره صياد را بسيار افسرده ميبينم. كسي چيزي نميگويد. در دشت سكوتي سنگين حاكم است. خرابه را دور ميزنيم .
« دلـي كــه در خـاك گـم كـردهايم بيــا بــگـرديـم و پيــدا كنـــيم »
اگر صداي قدمهايمان را نميشنيدم فكر ميكردم كر شدهام. از چند پله بتوني پايين ميرويم. لحظات بهسختي ميگذرد. صياد از اينكه وضعيت را اين گونه ميبيند اظهار تأسف ميكند و با نگاهي اندوهگين جوانب را ميكاود، به دنبال اتاق خودش و اتاق برادر محسن رضايي ميگردد. با پيدا كردن اتاق جنگ با لبخندي تلخ آن را نشان ميدهد. سقفها زير تيغ دستگاههاي مهندسي طرح و توسعه نيشكر فرو ريخته. شايد هم بر اثر عوامل طبيعي. ولي تا كنار ديوارهها، زمين از همه طرف شخم خورده. ياد ايام پر شور گذشتهاش ميافتد. حضور علما و حضرت آيتالله مشكيني كنار فرماندهان در شب عمليات را خاطرهاي شيرين ميداند. ميگويد تلويزيون تبوتاب اتاق جنگ در شب عمليات را نشان داده است. ولي آنچه اكنون من ميبينم با چيزي كـه در تلويـزيون ديـدهام بسـيار تفـاوت دارد. يـادش ميآيد آن شب انگشتـر عقيق ارزشمندي منقش به اسماءالله را از يك شهيد محراب به هديه گرفته ولي هر چه فكر ميكند اسم آن شهيد محراب را به ياد نمی آورد. انگشتر را هنوز به انگشت دارد ؛ نشانم ميدهد. عقيق درشت و خوشرنگش به زيبايي روي ركابش نشسته.
از درون مـاشين نقـشهاي ميآورند و روي بـقايـاي ديـوار اتاق جنگ نـصب ميكنند. شايد يادآوري خاطرات شيرين گذشته ، تلخي اين صحنهها را از بين ببرد. صياد ميخواهد از روي نقشة رزمي محورهاي عمليات را براي ضبط تصويري توضيح بدهد. هر چند در اتاق جنگ و در درون زمين هستيم ولي سقف آسمان نيلگون است. با نصب ميكروفون يقهاي و آماده شدن دوربين كار ضبط شروع ميشود. من هم با بررسي گوشه و كنار سعي در تداعي وقايع آن روزها را دارم، هرچند در اينجا توفيق حضور نداشتم، اما ابعاد حوادث را آن قدر عظيم و پرشور ميبينم كه از دركش عاجز ميمانم ؛ به همين علت بيشتر به رنج و عذاب ميافتم. رمز عمليات بيتالمقدس را فرماندهان در ساعت30 دقيقه بامداد روز جمعه 10 ارديبهشت ماه سال61 مصادف با ششم رجب از اين نقطه زمين به تمامي يگانهاي رزم صادر كردند . . . با وضعيت موجود باورش كمي سخت است …
انتهای مطلب