تلاش زندگی (37)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل پنجم

از پادگان بیرجند تا هوانیروز اصفهان

بازگشت به ایران

سرانجام روز تغییر و تحول با گروه اعزامی جدید فرا رسید، مأموریت را به 5 نفر از همکاران سپردیم و صلاله را ترک نمودیم. بعد از چهار ساعت هواپیما وارد فرودگاه اصفهان شد. دو نفر از دوستان من به استقبالم آمده بودند. ماشینی کرایه کرده بودند که بوسیله آن ماشین توانستیم به منزل برگردیم. بچه­ها منتظرم بودند.

در سال54 از طرف کلاس زبان ارتش برای مدت6 ماه به تهران احضار شدم. مدت 6 ماه دوری از زن و بچه و با هوای گرم تابستان به پایان رسید. در امتحان کلاس زبان قبول شده بودم. حالا منتظر مأموریت دیگری هستم، آن هم احضار جهت طی دوره فنی به کشور آمریکا است.

در تاریخ 13/10/54 به طور ناگهانی مرا به تهران احضار کردند. با تمام مشکلاتی که در سر راه بود، در امتحان قبول شدم و به اصفهان مراجعت نمودم. حالا با قبول شدن در امتحان مسئله خاتمه پیدا نکرده بود، بلکه باید از بین سه نفری که قبول شده بودیم، دو نفرشان آمریکا بروند و این خودش مسئله بزرگی بود که بر تشویش و نگرانی من افزود. از تاریخ قبول شدن در آزمایش مدت یک ماه گذشت که من و یک نفر دیگر جهت طی دوره آمریکا انتخاب شدیم. نامه احضاریه رسید، ولی باید فرمانده با رفتن من موافقت و ضد اطلاعات هم تأیید کند. فرمانده بالاتر قبول کرد، ولی معاون گفته بود اگر این افسر آمریکا برود کار می­خوابد. با تمام منت­های معاون صبر کردم تا شخصی را انتخاب کردند، از نظر کارم او را توجیه نمودم و با ناراحتی و مشکلاتی که سرراه قرار داشت، به سمت تهران حرکت کردم. رفتن به خارج تشریفات زیادی دارد که تقریباً مدت 17 روز دوندگی و روزی یک بار از تهران به لویزان رفتن، عاقبت توانستیم وسیله سفر را فراهم کنیم.

مأموریت دوم به آمریکا

ساعت 10 صبح روز 10/12/54 هواپیمای هما از فرودگاه مهرآباد به جانب نیویورک حرکت کرد. یازده سال پیش هم من با بوئینگ به آمریکا رفته بودم. بعد از 4 ساعت پرواز هواپیما وارد فرودگان لندن شد. چون وسیله­ای برای ادای نماز نبود، نماز ظهر وعصر را در حالت نشسته روی صندلی خواندم. مدت توقف ما در فرودگاه لندن یک ساعت و نیم طول کشید و بعد عازم نیویورک شدیم. از لندن تا آمریکا مدت 7 ساعت پرواز با ساعتی 850 کیلومتر طول کشید. بعد از 15 ساعت که وارد نیو پرت نیوز شدیم، هنوز آفتاب غروب نکرده بود. از موقعی که از نیویورک به طرف نیوپرت نیوز حرکت کردیم، دو ساعت و نیم طول کشید.

در فرودگاه با افسری آشنا شدیم که تا نزدیک مقصد با ما همراه بود. ساعت 11 وارد فرودگاهی شدیم که کمی با پادگان فورت ایوستیس فاصله داشت.هنگام ورود افسری از طرف پادگان از ما استقبال نمود. با ماشین خودش ما را به باشگاه افسران برد. شب را در محیط جدید گذرانیدیم.

چون دو سه روزی کلاس ما تأخیر افتاد، فرصتی داشتیم که به کارهای شخصی برسیم. در این پادگان تعدادی ایرانی زندگی می­کردند که هر کدام صاحب ماشین بودند. بعد از این که کلاس ما شروع شد، سه روزی تعطیلی پیش آمد. با شروع کلاس‌ها یک افسر آمریکایی ما را با ماشین خودش از خوابگاه به کلاس می‌برد و ظهرها و عصرها ما را برمی گرداند. روزی در یک روزنامه خواندم یک ماشین فورد مدل 69 به فروش می­رسد. به صاحب ماشین تلفن کردم، صاحب ماشین که یک دختر 14 الی 15 ساله بود، یک روز تعطیل ماشین را آورد و با چانه زدن دو روز بعد من و دوستم که دو نفری به آمریکا اعزام شده بودیم، صاحب ماشین شدیم. مبلغ صد دلار هم پول بیمه و خرج­های دیگر را داده و ماشین را خریدیم.

در این دوره ما دو نفر افسر بودیم که با هم این دوره را می­گذراندیم. من با درجه ستوان یکمی و او با درجه ستوان دومی، یکی دو روز اوّل که وارد این پادگان شدیم، ابتدا غذای بیرون صرف می‌کردیم. بعد از 2 روز تصمیم گرفتیم خود ما غذا درست کنیم. چون به محض ورود از طرف رکن 4 پادگان مقدار زیادی ظروف و قابلمه به ما تحویل دادند. درطبقه دوم ساختمان هم یک آشپزخانه مجهز به گاز و فر وجود داشت، هر که مایل بود، می توانست خودش غذا درست کند.

از روزی که صاحب ماشین شدیم، از هر نظر وضع ما دو نفر خوب شد. زیرا هر کجا که لازم بود، با ماشین می­رفتیم. دوستم که رانندگی ماشین به عهده وی بود، چون گواهی­نامه داشت خودرو را هدایت می‌کرد. یک روز به واشنگتن رفتیم. در مدت 48 ساعتی که واشنگتن بودیم، از کاخ سفید، کنگره آمریکا، موزه بزرگ واشنگتن، برج یادگار اولین رئیس جمهوری جرج واشنگتن، یادگاری کندی رئیس جمهور فقید آمریکا در قبرستان ارمینتن که بیشتر سربازان و افسران آمریکا در آن جا به خاک سپرده شده است، دیدن کردیم. این قبرستان در فضای نزدیک در یک بلندی مشرف به شهر واشنگتن قرار گرفته و با مناظر زیبایش شبیه یک باغ با صفا است. با این که 12 سال پیش باز هم این شهر را دیده بودم، اما همه چیز برایم تازگی داشت. در طول این 12 سال این ملت چه کاری کرده و چه شهر و زندگی به وجود آورده­اند، عقل انسان از درک این همه پیشرفت مات و مبهوت می‌شود.

در مقابل نظم و ترتیب و فعالیت این ملت با قوانین و مقررات خوبی که دارند،سر تعظیم باید فرود آورد، اگر فساد این ملت را از بین نبرد، طولی نخواهد کشید که مالک نه تنها کره زمین بلکه کرات دیگری هم خواهند شد. از مأمور نظافت و ظرف شور تا رئیس جمهور و سناتور همگی دلسوزانه و با ایمانی راسخ کار می‌کنند. از یادگارهای سفر واشنگتن از همه جالب­تر این بود که ما موفق شدیم به مسجد مسلمان­ها رفته در نماز جماعت برادران دینی شرکت کردیم. درکتابخانه مسجد یک قرآن انگلیسی و عربی و چند کتاب دیگر هدیه کردم که واقعاً یادگاری بسی گرانبها و دوست داشتنی بود.

چند روز بعد از این مسافرت در تاریخ 8/2/55 مطابق با 28 آپریل 1976 سرانجام با شک و تردید زیاد بعدازظهر در امتحان کتبی و تست چشم رانندگی شرکت نموده، با لطف خداوند قبول شدم. شرایط گرفتن گواهینامه رانندگی در آمریکا آن است که باید ابتدا در آزمایش شرکت کرد. من امروز خیلی راحت و بدون دردسر قبول شدم.

بعضی از اوقات تعطیلی آخر هفته را روی مطالعه درس­ها صرف نظر نموده گاهی هم مسافرت­های به شهرهای اطراف نموده و بعضی روزهایم جهت خرید به محل خرید و فروش اجناس می‌رفتیم. از جمله مسافرت­های دیگری که رفتیم شهر ویرجینیابیچ بود که در کنار رودخانه جیم قرار گرفته، شهری بسیار با صفا در کنار دریا واقع شده، یک هفته به آخر دوره مسافرتی به غرب ویرجینا رفتیم، مدت هفت ساعت بین راه بودیم و دو شب میهمان یک خانواده آمریکایی شدیم. در آن شهر موفق به دیدن سان و رژه پسران و دختران دانشگاه و مدرسه شدیم که واقعاً جالب بود. هرکجای این مملکت قدم بگذارید، این همه پیشرفت و این نظم و ترتیب و قوانین که براین ملت حکومت می‌کند، واقعاً عجیب است. همه با هم خوب همه نسبت به هم مهربان و همه برای هم و همگی برای مملکت کوشش می­کنند.

در آمریکا مسلمانان هم با آرامش زندگی می‌کنند و در اجرای مراسم دینی آزادی عمل دارند. تا آن تاریخ تعداد 83 مسجد در سراسر خاک آمریکا احداث شده بود. در این مدت با یک نفر آمریکایی تازه مسلمان شده آشنا شدم. آشنایی او واقعاً مرا تحت ­تأثیر قرار داد، زیرا او تمام خوشی‌های زندگی را رها نموده، چنان در نور اسلام فرو رفته بود که حتی از زنش و بچه‌اش صرف نظر نموده، در خانه­ای کوچک و محقر بدون تجملات زندگی می­کرد.

در پایگاه‌های نظامی همه تسهیلات برای نظامیان مهیا است. از جمله قیمت بنزین داخل پایگاه لیتری 6 سنت به پول آمریکا بود. در نتیجه ما هم ازاین مزایا برخوردار بودیم. باک خودرو را داخل پایگاه پر نموده روزهای تعطیل به شهرهای اطراف برای دیدن و گذراندن روز تعطیل مسافرت می‌کردیم. حتی غذا و میوه هم با خود می‌بردیم که دچار گرانی شهرها نشویم.

دو ماه دوره مدیریت هواپیما را با موفقیت طی کردیم. اتاق من در باشگاه افسران مجرد در طبقه دوم بود. روز پنجشنبه 27 می 1976 آخرین روزی است که در آمریکا زندگی می­کنم. امروز ساعت سه قرار است پادگان را به قصد فرودگاه ترک کنیم.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده