سفر به ماوراء (14)
سفرنامه آخرین مأموریت میدانی هیأت معارف جنگ در معیت شهید سپهبد علی صیاد شیرازی «بازآفرینی عملیات بیت المقدس»

. . . «بسم الله الرحمن الرحيم ، بسم الله قاصم الجبارين ، يا علي ابن ابيطالب عليه‌السلام . . . »‌.

در آن شب ظلماني پس از ابلاغ فرمان حمله با خاموش شدن چراغهاي اتاق جنگ، دستان فرماندهان در كنار علما براي پيروزي رزمندگان اسلام بر لشكريان كفر، كميل خوان، پر سوز و اشك به دعا بالا مي‌رود‌. التهاب همه جا را فرا مي‌گيرد .

«صد روز به التهاب آن شب مي‌سوخت خورشيد در التهاب آن شب می سوخت»

بعد از خلع بني‌صدر از سِمَت فرماندهي كل قوا، اين يكي از بزرگ‌ترين عملياتهاي گسترده‌اي بود كه وحدت رزمندگان ارتشي و سپاهي در آن به طور شايسته‌اي تجلي پيدا مي‌كند‌. به همين علت، سرهنگ علي صياد شيرازي فرمانده وقت نيروي زميني ارتش چنين وحدت و يكپارچگي‌اي را «تركيب مقدس» مي‌نامد. كار ضبط و تصويربرداري توضيحات فرمانده هیئت معارف جنگ به پايان مي‌رسد‌. قصد بازگشت داريم‌. بالگردمان به تنهايي مرخص مي‌شود‌. مي‌خواهيم با خودروها به صورت زميني به راهمان ادامه بدهيم‌. درحالي كه هنوز از وضعيت ظاهري قرارگـاه مـتأثريم. بالاخره اين مخـروبة پرخاطره و مقدس را در ميان طـرح توسـعه نيـشكر، دوباره غريـبانه و تنها به خود وا مي‌گذاريم‌. با برخي طرحهاي سازندگي، تاريخ حماسه‌ها و دلاوريهاي فرزندان اين مرز و بوم را به نابودي كشانده‌ايم‌. شايد متوليان امور فرهنگي‌مان در حفظِ آثار و گنجينه‌هاي گرانقدر دفاع مقدس براي انتقال به نسلهاي آينده ، امانتدار شايسته‌اي نبوده‌اند‌. هيچ‌گاه نبايد گذشته پر افتخارمان را فراموش كنيم‌.

با عبور از جاده‌هاي خـاكي و فرعي به قصـد يكي ديـگر از پلهاي شناور به راه مي‌افتيم آن قدر از روي كانالـهاي آب ولي خشكِ عريض مي‌گذريم تا بالاخره از روبه‌روي يك پل شناور بزرگ ديگر كه دو طرف رود كارون را به هم رسانده بود     سردرآورديم‌. ساير اعضاي هیئت معارف، از قرارگاههاي ديگر در دو سر پل به نظاره مشغول‌اند‌. تيمسار عبادت به استقبال مي‌آيد، مي‌گويد خـودرواش آن طـرف در گلِ تپيده؛ به ما هم هشدار مي‌دهد‌. بر اثر تـردد و فعـاليتهاي ماشينـهاي مهنـدسي رزمي ارتش براي نصب پل شناور، حواشي رود گِل و شل شده‌.

اين پل هم از قطعات به هم پيوسته مكعبي شكل بزرگ فلزي كه درونشان را مـواد سبك و خـاصي پـر كرده‌اند، ساخـته‌اند‌. به هـمين دلـيل پل روي آب به‌خوبي شناور مي‌ماند و غرق نمي‌شود‌. دو سر پل را از نقاط مختلف با كابلهاي قوي روي زمين مهار كرده‌اند‌. كابلها مانع از آن مي‌شود تا جريان آب، پل را ببرد‌. بازديدمان تـا ساعت16و20دقيقه طول‌مي‌كشد‌. با خودروي تويوتا استيشن ديگري، همراه تيمسار عبادت منطقه را به سمت آبادان ترك مي‌كنيم‌. من طبق معمول در صندلي جلو مي‌نشينم در صندلي عقب تيمسار عبادت دربارة كارهاي انجام شده با صياد به بحث مي‌نشيند‌. صياد با تشریح وضعيت تأثر برانگيز محل قرارگاه كربلا خیلی محکم مي‌گويد از زمان پذيرش قطعنامه 598  تاکنون، هنوز هم لباس رزم را از تن بيرون نياورده و روحيات بسيجي دوران دفاع مقدس را با همان آمادگي در خود حفظ كرده و به آن افتخار مي‌كند‌. در اين انديشه‌ام كه مردان جبهه عجب حال و هوايي دارند! اينان هنوز با عزمي راسخ آماده ايفاي نقش براي نظام مقدس اسلامي‌اند‌. مرداني كـه به گفـتة حضـرت مولي‌الـموحدين اميرمؤمنـان علـي عليـه‌السلام بصيرتـهايشان را بـر سلاحهايشان حمل مي‌كنند و شمشير زدنشان از روي بينايي است . . .« حمَلوا بصائِرَهُم عَلَي اسيافِهِم».

جاده خلوت مي‌نمايد‌. خورشيد هم ديگر از رمق افتاده و رو به افول گذاشته است . هواي عصرگاهي رو به خنكي است‌. تك درختان حاشيه جاده خيلي سريع‌تر از حد معمول از كنارمان مي‌گريزند‌. ناخودآگاه به عقربه سرعت سنج خودرو خيره مي‌شوم ، از120 فراتر رفته‌. تيمسار صياد هم متوجه موضوع مي‌شود؛ از عقب دستش را آرام بر شانه سرباز راننده مي‌گذارد و مي‌گويد : « سرعت از 100 فراتر نرود».

شجاعت در بي‌احـتياطي نيسـت‌. كـمي آن‌سوتر راديـاتور ماشـين سوراخ مي‌شود؛ هيچ اتفاقي بدون حكمت نيست‌. راننده مي‌گويد بنزين هم نداريم! وسط دشت تنهاييم. نگرانم وسط دشت بمانيم‌. عجب حكمتي ! با توكل بر خدا به راهمان ادامه مي‌دهيم‌. از فرط خستگي پلكهايم سنگين مي‌شود و فشار خواب آزارم مي‌دهد‌. پنجره را كمي ‌پايين مي‌دهم شايد ثمري داشته باشد‌. ولي بي فايده است‌. خواب بر من غلبه مي‌كند .

وقتي به خود مي‌آيم كه سنگيني دستي پر مهر برشانه‌هايم قرار مي‌گيرد؛ صياد است‌. ماشين‌مان تازه وارد محوطه هتل شده‌. بالاخره ساعت17و10دقيقه با تني خاكي و خسته وارد هتل محل اقامتمان مي‌شويم‌. در انتهاي افق خورشيد با سرخي تمام گويي خودش را به زير خاك مي‌كشد‌. بلافاصله با زدودن گرد و خاكها از سر و روي، خودمان را مهياي مقدمات نماز مغرب و عشاء مي‌كنيم‌. معدودي هنوز نرسيده‌اند از جمله آقاي فخرزاده. در نمازخانه هنگام مغرب شرعي سرپرست گروه معارف بدون فوت وقت خودش طبق عادت با عبايش در جلو به پا مي‌خيزد و همگي با اقتداء به ايشان دل و جانمان را از غبار تيرگيها مي‌زداييم‌. هيچ‌گاه نماز اول وقت را نبايد از دست بدهيم‌. براي اقامه نمـاز عشـاء تنها روحـاني قافـله همراه تيمش شتابان سرمي‌رسند، صفوف را دوباره مرتب مي‌كنيم‌. بعد از تعقيبات نماز اعلام مي‌شود رأس ساعت 21  فرماندهان قرارگاه‌ها براي ارائه گزارش كار و مرور عملكرد صبح و بعد از ظهر امروز آماده شوند‌. كمي از تحرك كار كاسته شده است‌. بلافاصله فرماندهان همراه عواملشان در گوشه و كنار هتل مشغول مرور و جمع بندي عملكرد امروزشان براي ارائه در جلسه ساعت21 مي‌شوند‌. صياد هم قدم‌زنان با سركشي به سالنها و حضور در ميان هر قرارگاهي به بحث و تبادل نظر مي‌پردازد، گاهي به نقشه‌ها هم مراجعه مي‌كنند. براي همين گاهي مجبور است عينكش را از غلافش در بياورد و به چشم بزند‌. ناييني با استفاده از فرصت در قسمت مبله سالن انتظار با ضبط صوت كوچكش، خاطرات تيمسار علياري از قرارگاه قدس را ضبط و ثبت مي‌كند‌. آن قدر فضاي هتل در تب و تاب است كه نمي‌دانم كجا بروم و چه چيزي را قلم بزنم‌. در ساعت 20 براي صرف شام همراه ديگران به سالن پذيرايي مي‌رويم‌. تا اينجا همه چيز مرتب و سر وقت اجرا شده است‌. هيچ زمـان تلف شده‌اي نداشتيم‌. سر يـك ميـز همراه برادران فرهنگي، حاج آقا فخرزاده، بهروزي، ناييني و براتي شام را كه سبزي پلو با ماهي و مخلفاتش مي‌باشد صرف مي‌نماييم‌. حاجي طبق معمول مجلس را در دست مي‌گيرد و فقط حرف مي‌زند، ما با اشتها مشغوليم‌. جالب اينجاست كه هيچ وقت حرفهايش تكراري نيست و هميشه نكته‌گو‌. از وقتي كه ايشان را مي‌شناسم، در طول چندين سال همكاري تاكنون حتي يك‌بار هم كج خلقي از وي يادم نمي‌آيد‌. شخصيتي آرام، با نشاط و ذهني همواره تحليل‌گر دارد، يك روحاني با خُلقی نيكو‌.

انتهای مطلب

منبع: سفر به ماوراء، خاتمی، سید کاوه، 1395، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده