تلاش زندگی (40)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فعالیت تعدادی از نظامیان قبل و بعد از انقلاب

بعد از این که درجه افسری را گرفتیم، ستوان قضایی ارسلان صفائی پور فعالیت‌های سیاسی زیادی انجام می‌داد و از جمله سخنرانی‌های حضرت امام در منابع مختلف را به دست می‌آورد. منزل ایشان در تهران نو بود، شبانه با تاکسی به منزل ما که در اسکندری بود، می‌آمد و بچه‌ها را در اطاقی سرگرم می‌کرد و در اطاق دیگر اطلاعیه‌های حضرت امام خمینی که همراه آورده بود، به من می‌داد، بعد از این که مطالعه می‌کردم، با هزینه خودش اعلامیه‌ها را به منزل یکی دیگر از دوستانش می‌برد. وی مدتی با این سبک و با احتیاط عمل کرد. ولی سرانجام دستگاه‌های اطلاعاتی از کار وی با خبر شدند و در یکی از شب‌ها در سال 52 به منزل وی هجوم بردند، یکی از ساواکی‌ها پای خود را روی موی سر یکی از دختران او گذاشته بود که ناگهان کودک از خواب پریده و اشخاص ناآشنا را بالای سر خود دیده و دچار شوک عصبی شده بود که آثار آن هنوز در آن دختر باقی است. در این شب وی دستگیر و شبانه به زندان منتقل شد. این در حالی بود که وی به همسرش در یک فرصتی ندا داده بود که فردا قبل از این که دو مرتبه ساواک وارد منزل آنها شود، همه کتاب‌ها را از بین ببرد. نابودی این مدارک و کتاب‌ها توسط همسرش و همسر ستوان داریوش وطن پور که منزل وی در کنار رودخانه ای در منطقه نیروی هوایی بود، انجام گرفت.این دو بانو تمامی مدارک و کتاب‌ها را به داخل رودخانه انداختند.

وی تعریف می‌کرد که در هنگام بازجویی در ابتدا ساواک خیلی با مهربانی در پی اقرار گرفتن از وی با او رفتار می‌کردند، ولی چون او مدارکی ارائه نمی‌داد و سخنی به زبان نمی‌آورد، شروع به شکنجه‌های بدنی و روحی نمودند. یکی از بازجوها به وی گفته بود شما مذهبی‌ها چه می خواهید و هرچه لازم دارید به شما داده می‌شود. در پایان مأمور ساواک به وی گفته بود که فکر نکنید ما برای شما و همکارانتان ارزش قائل هستیم، ما می خواهیم که از جمعیت 33 میلیون نفری ایران 30 میلیون آن را نابود کنیم تا 3 میلیون باقیمانده هماننده آقا زندگی کنند.

با تمام شکنجه‌ها و توهین‌های صورت گرفته، وی زیر شکنجه‌ها دوام آورده و هیچ کدام از ما را لو نداده بود. فقط اسم 3 نفر را برده بود که یکی از آنها دوست صمیمی خود ستوان محمدعلی ایرجی که در سال 50 فوت کرده بود، به اوگفتند شانس آوده و گرنه او را هم زیر شکنجه قرار می‌دادند و دو نفر دیگر که وی به نام دوستان نزدیک خود معرفی کرده بود، آنان به نام‌های سروان مقدم و سروان ذاکری، که همدوره سروان صفائی پور بودند، ولی خود آنها جزء اعضاء اطلاعاتی بودند و هنگامی که مشغول تحصیل بودند، اخبار دانشجویان را به اطلاعات ارائه می‌دادند.

مرحوم صفایی پور تعریف می‌کرد همزمان با زندانی وی تعداد دیگری افسر و درجه دار ضد حکومت در زندان بسر می‌بردند از جمله آنان یک نفر سروان ارتشی وجود داشت، اشتباهی به جای کس دیگری گرفتار دست ساواک شده بود. مدت‌ها وی را شکنجه می‌کردند، ولی چیزی نداشت که اقرار به جرم خود کند. حتی یکبار هم مادرش را به زندان آورده بودند و جلو چشما ن مادرش وی را شکنجه می‌کردند. بعد از چندین ماه بی گناهی وی ثابت شد و به او ابلاغ کردند که تو بی گناه بودی. سپس از زندان آزاد شد و در جواب شکنجه گران گفته بود من همین جا خواهم ماند به چه رویی وارد اجتماع بشوم ؟ شما برای من آبرویی باقی نگذاشتید.

همچنین وی اضافه نمود در بین نظامیان زندانی یک نفر استوار بود که ظهر هنگام اذان اشعاری می خواند (بیائید همه باهم خانه ای نو بسازیم، بنیادش را براندازیم) و بعد اذان   می‌داد و از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود. سروان قاضی ارسلان صفائی پور بعد از مدت‌ها زندانی شدن چون نتوانسته بودند از وی مدرکی بگیرند، یک روز به وی ابلاغ کرده بودند که شما بنا به دستور ذات همایونی از زندان آزاد هستید. هنگامی که وی از زندان آزاد شد، خود را به مریضی زد و بعد از مدتی فعالیت از ارتش بیرون آمد و در مدرسه ای مشغول به تدریس انگلیسی شد،تا انقلاب پیروز شد. بعد وی در کرمانشاه مدتی ریاست دادگاه انقلاب را به عهده داشت، ولی چون مشاهده می‌کرد هنگامی که افراد بسیجی یا کمیته وقتی نظامیان را به دادگاه انقلاب می‌آوردند، نسبت به آنان بی حرمتی می‌کردند، استعفا داد و ریاست حزب جمهوری اسلامی کرمانشاه را به عهده گرفت. سپس دو دوره کاندیدای مجلس شورای اسلامی را عهده دار شد و بعد از اتمام دو دوره مشغول وکالت شد و در این فاصله دکترای حقوق را هم دریافت کرد. در طول 8 سال دفاع مقدس و خصوصاٌ هنگامی که در مجلس بود از خود و نمایندگان مبالغی را دریافت و به کرمانشاه می‌برد و صرف نیازمندان می‌نمود. سرانجام در آذر 84 جهت وکالت به اصفهان سفر می‌کند. بعد از مدتی در بیمارستانی بستری گردید که با آمپول اشتباهی جان به جان آفرین تسلیم نمود.

فردی دیگر از گروه ما تیمسار نظامعلی کریمی بود که وی بعد از انقلاب مدت‌ها ریاست حفاظت هوانیروز را به عهده داشت و مدت 2 سال هم در مرز پیرانشهر مسئولیت روابط بین اکراد کردستان عراق را به عده داشت و در پایان خدمت رئیس حفاظت وزارت دفاع (قبل از ادغام وزارت سپاه و وزارت دفاع) را عهده دار بود. بعد از ادغام به مدت 5 سال معاونت حفاظت اطلاعات بر عهده وی بود.

خلاصه کلام این که نظامیان قبل از انقلاب با اسلام و پیرو ولایت حضرت امام خمینی را داشته اند و بعد از انقلاب و هم در زمان جنگ تحمیلی عهده دار خدمات فراوان به کشور عزیر بوده و خواهند بود. افسوس که قدر آنان دانسته نشد و یا عمداً به آنان بی توجهی می‌شود.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده