بعد از صلوات حاضران، رئيس هیئت معارف خطاب به تيمسار لطفي توصيه ميكند فردا با بالگرد در منطقه پياده شوند و از كوشك با ماشين بروند به جفير و نماز و ناهار در آنجا باشند و بعد از ناهار به طرف پاسگاه خاتمي راه بيافتند. در ادامه ميافزايد:
ـ « . . . البته شما]تيمسار لطفي[ با گروه ما بياييد براي فيلمبرداري مادر و كارها را به تيمسار جمشيدي محول كنيد. حركت به اين ترتيب است، ما وسيله نقليه را در ساعت8 صبح ميفرستيم در ايستگاه كوشك و بعد از كوشك، جفير نزديك است؛ نماز و ناهار را برويد پاسگاه انتظامي جفير. برخي از كارهاي محور قدس را واگذار كنيد به برادران ديگر تا كار را ادامه بدهند و بعد ما ميآييم دنبال شما. . . ».
در اينجا فرمانده قرارگاه قدس براي تردد نيروهايش تقاضاي دو دستگاه خوروي سواري و يك دستگاه ميني بوس مينمايد. با پيشنهادش موافقت ميشود و با صلواتي رشته كلام در دست تيمسار ازگمي فرمانده قرارگاه فجر قرار ميگيرد:
ـ « . . . امروز با يك فروند بالگرد رفتيم چنانه و از آنجا با خودرو رفتيم تپه182و برداشت تصويري داشتيم. منطقه هنوز به مواد منفجره آلوده است. روي تپه 182 افسر ركن3 لشكر طرح عمليات اميرالمؤمنين(ع) را توضيح داد. تيمسار امينيان هم در منطقه توضيحات خوبي دادند، نماز و ناهار را در قرارگاه تيپ1 لشكر30 بوديم».
تيمسار صياد ميگويد كه صلاح نميداند گروه آنها فردا هوايي بروند؛ قول تأمين خودرو را ميدهد. محور مشترك همه صحبتها بحث زمان و مكان نماز فردا است. مشاركت در سمت و سوي مباحث كاملاً مشهود است. همانند ديشب پرسنل و خدمه هتل با چاي گرم، خستگي حاصل را از تنمان ميزدايند. سپس در ادامه جلسه تيمسار افشين از هوانيروز با ابراز رضايت از عملكرد صبح و بعد از ظهرش خيلي مختصر عملكرد صبح را تشريح ميكند. برنامههاي فردايشان مصاحبه تصويري با ساير خلبانان اعلام ميشود. خلبانان آمار ساعات پرواز امروزمان را 16ساعت اعلام ميكنند. ضمناً تذكر ميدهند براي آينده بين پرواز بالگردها و هواپيماها هماهنگي بهتري صورت بگيرد تا سانحهاي رخ ندهد. مجدداً تنبیه افسر رابط نیروی هوایی مطرح میشود، ولی پاسخ صیاد همان است و اجازه نمیدهد. صياد به فريدونيان پيشنهاد ميكند براي فردا هواپيماها دوباره روي منطقه مانور داشته باشند و با صلواتي ختم جلسه عمومي اعلام ميشود، ولي طبق معمول بچههاي قرارگاه كربلا براي برنامهريزيهاي فردا بايد جلسه خود را ادامه بدهند. تيمسار مشـيري، حسـام هاشـمي، شـاهان، معينوزيري، كيا، آجوري، فريدونيان، جانگداز، مسائلي، سرهنگ تولايي، رمضاني و حاج آقا فخرزاده و تعدادي ديگر از جمله خودم همچنان نشستهايم، با خروج ديگران، فرمانده قرارگاه كربلا بدون درنگ مجدداً جلسهاش را پي ميگيرد:
ـ « . . . برنامه بخش خودمان نظارت بر ساير قرارگاهها و انجام ساير كارهاي داخلي است. امروز بهنظرم رسيد چون محل بقاياي قرارگاه كربلا را در منطقه پيداكرديم ميخواستيم ببينم آيا ميتوانيم به محل قرارگاه نصر هم برويم يا خير؟ ولي متأسفانه به دليل اينكه دشت كاملاً صاف شده از خيرش گذشتيم. فردا به صورت هوايي برداشت تصويري مادر داريم. از قرارگاه نصر تا كنار دژ و مرز، مرحله1 و2 قرارگاه نصر را كار ميكنيم. مرحله2و3 براي قرارگاه فتح، را خودم هدايت ميكنم. فردا در برداشت تصـويري دو گـروه ميشويم. تيمـسار شاهـان نيـز با من باشد . . .».
در ادامه درباره جزئيات حركت فردا و گروه بنديها بين حاضران تبادل نظر ميشود. بالاخره ساعت22و25دقيقه ختم جلسه قرارگاه كربلا هم اعلام ميشود. همه به جز تيمسار سيدحسام هاشمي و تيمسار مشيري سالن را ترك ميكنند ميز خلوت ميشود. صياد دانشجوياني را كه با خود همراه كرده بود را فراميخواند. دانشجويان قلم و دفتر به دست سر ميز حاضر ميشوند آنها هم مانند ديگران به لباس رزم ملبس هستند، با اين تـفاوت كـه بـسيار جوانند؛ شايد20سالهاند. صـياد خـطاب به آنان ميخواهد فردا با گروه قرارگاه نصر همراه شوند، چـرا كـه آن را يـكي از مؤثرترين قرارگاهها در كسب پيروزي ميداند. سپس با حوصله براي آنان به طور اختصاصي موقعيت قرارگاه نـصر و محـورهاي عـمل آن را به خـوبي ترسـيم و شـرح ميدهد. دانشجويان نيز مرخص ميشوند تا استراحت كنند. اما كار ما هنوز تمام نشده. در راهروها رفت و آمد كم شده است. صياد در كنار حسام هاشمي و مشيري به دور يك ميز مشغول بررسي آخرين هماهنگيهاي پشتيباني و تداركات برنامههاي تيمها براي فردا هستند. كاروان هر تيمي به يك سمتي ميرود، رسيدگي به امور يكيكشان دشوار مينمايد. آمار خودروها و بالگردها و مكانهايي كه بايد بروند و برگردند طبق ليست، چك ميشود. بعد نوبت برنامهريزي تغذيههاست.
حالا پاسي از شب گذشته است. اصلاً متوجه گذشت زمان نشدم. از فرط خستگي حتي پشت ميز هم نميتوانم بند شوم. مبلهاي راحتي قرمز رنگ كنار پنجرهها وسوسهكنان مرا به سوي خودش فرا ميخواند ولي بايد تحمل كرد. مجدداً روي كيفيت و آماده بودن خودروها و كنترل آنها تذكرات لازم به تيمسار حسام داده ميشود. به ساعتم نگاه ميكنم مدتهاست از23 گذشته. سرانجام ختم اين جلسه هم اعلام ميشود. امشب ديگر كار خاصي براي من باقي نمانده. فكر كنم حالا بتوانم بروم و كمي استراحت كنم. ليكن گمان نميكنم صياد براي استراحت به اتاقش برود. اوراق دفتر دستك را زير بغل ميزنم و قلمم را هم در جيب پيراهنم غلاف ميكنم. با خداحافظي از سر ميز بلند ميشوم و جمع كوچكشان را ترك ميكنم. چراغ اكثر سالنها خاموش و راهروها در سكوت لذت بخشي به خواب رفتهاند. از زير نور كمسوي چراغهاي شمعي و ديواري راهروها بهطرف اتاقم در طبقه دوم به راه ميافتم. در سكوت شبانه، خش خش بسيار آهسته قدمهايم روي موكت كف راهرو همانند تيكتاك ساعت برايم لالايي ميخوانند هرچند براي خوابيدن نيازي به لالايي ندارم! ميدانم بيرون، گنبد مخملي آسمان تا انتهاي افق با ستارههاي درخشان چشمكزن تزئين شده است ولي حيف كه رمق بيرون رفتن ندارم. حتي آسمان شبهاي اينجا به آسمان شبهاي تهران فخر ميفروشد، بسيار از هم متفاوتند. در ازدحام شلوغي تهران از خيلي چيزها محروميم، از مابقي هم غافل! با وجود حجم كار احساس ميكنم اينجا قدرت تمركز و توجهام بيشتر شده. آرام وارد اتاق ميشوم تا ديگران بيدار نشوند. فردا هم روز خداست.
انتهای مطلب