سفر به ماوراء (30)
فصل سوم – جدایی

سفرنامه آخرین مأموریت میدانی هیأت معارف جنگ در معیت شهید سپهبد علی صیاد شیرازی «بازآفرینی عملیات بیت المقدس»

وقتي وارد نمازخانه مي‌شويم با ايست خبردار، پرسنل و خلبانان به احترام فرماند‌هانشان خبردار به صف مي‌ايستند‌. حدود30 نفري هستند‌. تيمسار بعد از مكثي كوتاه و اداي احترام نظامي متقابل به طرف تريبون مي‌رود؛ ابتدا همه را به نشستن دعوت مي‌نمايد‌. در شروع از همه مي‌خواهد سورة مباركه والعصر را قرائت نمايند‌. بعد از قرائت سوره والعصر با رويي گشاده و لبخند بر لب، خطاب به حاضران مي‌گويد :

«. . . من از آخرين فرصت استفاده مي‌كنم و در اين مكان مبارك از صميم قلب از همه شما تشكر مي‌كنم‌. ما مأموريتمان را روز دوشنبه و سه‌شنبه شروع كرديم‌. ابتدا يك دور مأموريتهاي انجام گرفته را مي‌گويم‌. صبح يك214 تا عصر رفت فكه، دو فروند214 با جت رنجر به‌همراه خود من رفتيم فرسيّه، هويزه و هور، قرارگاه قدس را مستقر كرديم و بعد برگشتيم‌. پروازهاي بعدي را خود افسر رابط هماهنگ مي‌كرد و اين مأمـوريتي بود كه چهـارشنبه انجام شد‌. روز پنـج‌شنبه، روز بسـيار        پربركتي بود تا به حال كه در مأموريت‌هاي گروه معارف كار كرديم مثل ديروز نبود‌. ابتدا با دو فروند214 قرارگاه قدس را در ايستگاه هفتاد مستقر كرديم و بعد به پادگان حميد رفتيم‌. با يك فروند رفتيم فرسيّه، و از آنجا عازم كوشك شديم. با دو فروند ديگر رفتيم هويزه و حركت ادامه پيدا كرد به‌طرف پاسگاه برزگر، شهابي و سپس رفتيم خرمشهر‌. نماز و ناهار را آنجا بوديم و با دو فروند ديگر به مرز سرزديم و برگشتيم‌. امروز هم الحمدالله با دو فروند آخرين مرحله بيت‌المقدس را در مسيرهاي متفاوتي كار كرديم. اين افتخاري است كه شما را داريم‌. الحمدالله حادثه‌اي نداشتيم؛ در حادثه‌اي نزديك بود دو فروندF-5 به هلي‌كوپتري بخورد كه البته خودم ياد خداوند متعال افتادم و به لطف خدا به خير گذشت . . . ».

يكي از پرسنل دربارة نقص فني يك بالگرد و تلاش متخصصان در رفع آن مطالبي بيان مي‌كند، سپس تيمسار با تأييد زحمات در ادامه دوباره كلام را در دست مي‌گيرد:

«. . . اگر بنده نكاتي رسم كردم و دادم خدمت خلبانان، به دليل اعتمادي است كه به هم داريم. در هر صورت خواستم يادآور زحمات شما باشم، بهتر بگويم خسته نباشيد و خدا قوتتان بدهد كه ان‌شاءالله با تخصصتان در خدمت اسلام باشيد‌. ما مأموريتمان امروز تمام شد از همه شما تشكر مي‌كنم‌. بخشي از تشكر زباني است و بخشي گونه‌ای ديگر، اگرچه كم است ولي تـبرك مي‌باشد‌. مـادر خـرج، خود فرمـاندهي قرارگاه است و خودشان در خدمت شما هستند‌. مسئول فني شما تذكري جدي دادند، ما هم اينها را يادآوري مي‌كنيم‌. من مي‌گويم درك ما از پرواز فقط خلبان نيست، بلكه عوامل فني هم در پشت پرده‌اند و كار مي‌كنند و با وجود محدوديتها اطمينان مي‌دهند كه پرواز امني است‌. هر دو بال يك كبوترند كه اگر يكي نباشد آن يكي نمي‌تواند پرواز كند . . . ، انشاءالله موفق باشيد، براي پيروزي اسلام و سلامتي رهبر صلوات»‌.

بعد از صلوات همه از سر جاي خود سريع به پا مي‌خيزند‌. صياد با نفر اول به نمايندگي جمع با محبت دست مي‌دهد و مصافحه مي‌كند، اما چند نفر ديگر نمي‌خواهند از قافله عقب بمانند آنها هم براي مصافحه با شوق به سوي تيمسار مي‌شتابند‌. صف به هم مي‌ريزد! جوِّی صميمي بر فضا حاكم مي‌شود، دقايقي معطل مي‌شويم‌. سرانجام از حلقه خلبانان سخت‌كوش خداحافظي مي‌كنيم، هنگام خروج از درب نمازخانه، پرسنل با فرياد ايست خبردار، با احترام فراوان بدرقه‌مان مي‌كنند‌. هنگام سوار شدن به خودرو، سرباز راننده‌مان درِ عقب را براي تيمسار صياد باز مي‌كند و به احترام مي‌ايستد ولي صياد يك دفعه لبخندش محو و چهره‌اش در هم مي‌رود‌. در حالي كه سر به پايين مي‌اندازد  با ناراحتي ماشين را دور مي‌زند و از سمت ديگر خودش درب ماشين را باز مي‌كند و سوار مي‌شود! راننده براي دقايقي مات و مبهوت سر جايش خشكش مي‌زند‌. با نگاه متحیّرش به من گویی به دنبال حل موضوع است. هنگام حركت دست تيمسار از عقب به آرامي بر شانه راننده قرار مي‌گيرد و با مهرباني جملاتي را مي‌گويد كه برايم بسيار درس آموز است:

«پسرم! سرباز شخصيت بسيار والايي دارد‌. اين كارها طاغوتي است‌. انقلاب كرده‌ايم تا اين مسائل از بين برود‌. نه فقط براي من بلكه براي هيچ كس ديگر چنين كاري انجام ندهيد»!

روحيه تيمسار صياد با بازكردن درب ماشين به‌دست ديگران مغايرت دارد‌. با وجـود مسئوليت و حـجم وسيـع كارها از دقت نظـرش در مسائل اخـلاقي كاسته نمي‌شود‌. تعجب نمي‌كنم‌. در راه بازگشت با لحني محكم تأکید می‌کند با وجود گذشت زمان از پذيرش قطعنامه 598 لباس رزم را از تن در نياورده و هنوز روحيات جبهه را در خودش حفظ كرده است‌. بعد با خنده به مزاح از من مي‌پرسد مطالب سفر را ثبت مي‌كنيد يا از خودتان مي‌سازيد؟ من به ايشان اطمينان مي‌دهم درباره اين موضوع نگران نباشند‌. سپس درحالي كه از پنجره ماشين به دشت صاف بيرون خيره مي‌شود مي‌گويد جاي بچه‌هاي سپاه خيلي خالي است‌. به ايشان پيشنهاد ملاقات اعضاي معارف جنگ با حضرت آقا را مي‌دهم. كمي فكر مي‌كند و پاسخ مي‌دهد هنوز زود است اول بايد مقداري از كارهايمان منتشر شود.

انتهای مطلب

منبع: سفر به ماوراء، خاتمی، سید کاوه، 1395، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده