تلاش زندگی (53)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل هشتم

تشکیل یگان عشایری گمجن

سازماندهی گمجن

مأموریت گروه ما در ده گهواره تا 7/7/1359 طول کشید. در این فاصله امنیت تا اسلام‌آباد برقرار شد. به این ترتیب در روزهای اول جنگ تحمیلی مأموریت ما به اتمام رسید. در آغاز جنگ تحمیلی ستاد مشترک هماهنگ کننده فرمانده کل قوا بود و هدایت کلی عملیات و نظارت بر سیر حوادث جبهه‌ها را به عهده داشت. سازمان دهی بسیج عشایر غرب کشور مأموریتی خارج از شرح وظایف ستاد مشترک بود و صرفاً بنا به موقعیت خطیر جبهه‌ها انجام گرفت. اجرای این مأموریت در تاریخ فوق به سرگرد ستاد پیاده محمود رستمی محول گردید و نامبرده در تاریخ 7/7/1359 با تعداد 57 نفر از کارکنان ستاد مشترک( 7نفر افسر، 20 نفر درجه دار، 3نفر کارمند، 27 نفر سرباز) به غرب کشور عزیمت کرد.

از این تاریخ به بعد بسیج عشایری غرب کشور گسترس یافت، تا این زمان فقط ایل قلخانی و سنجابی مأموریت امنیت منطقه را به عهده داشتند، ولی با آمدن سرگرد رستمی ایلات غرب کشور شامل ایل کلهر (گوران)، قلخانی، ولدبیگی، جلالوند، سر فیروز آباد، ماهی دشت، زردلان و عثمانوند مأموریت یافتند برای تامین منطقه محور کرمانشاه، اسلام آباد، قلاجه، سرپل گیلان غرب و ادامه آنها تا تنگ آب وکرمانشاه قازانچی، شایگان، میرآباد، بزمیر آباد و دشت ذهاب را برقرار نمایند و به این وسیله ماموریت گمجن (گروه جنگ‌های نامنظم) وسعت یافت.

با ورود جناب سرگرد رستمی گمجن رسماً تشکیل شد، فرماندهی واحد مستقل پیدا کرد و بر این اساس در منطقه امنیت نسبی برقرار شد. در این حالت پایگاه ایل قلخانی باید به جلو عزیمت می‌کرد و در نتیجه نیار به وجود نظامیان بیشتر نبود. بنابراین نظامیانی که قبلاً در منطقه بودند، به یگان‌های خود برگشتند و پایگاه گهواره دها کیلومتر جلوتر به ضلع شمال غربی کوه‌های پاتاق به دره ای موسوم به پالان نزدیک به جاده بزمیر آباد نقل مکان نمود. در این محل، هم عشایری که توسط کارکنان هوانیروز دوره دیده بودند، اسکان یافتند و هم خانواده‌های آنان که از ترس بمب باران‌های صدامیان از خانه و کاشانه خویش آواره شده بودند، در این محل (یعنی تقریباً نزدیک به نیروهای عشایری) اسکان داده شدند.

پشتیبانی و تدارکات

به علت ناامنی منطقه از این تاریخ به بعد لوازم و مایحتاج نیروی قلخانی و خانواده‌هایشان از طریق هوا تأمین می‌شد، زیرا رفت و آمد وسایل موتوری در بیشتر قسمت‌های آن جا هنوز امنیت نداشت و به این خاطر تعدادی از بالگرد‌های هوانیروز از شهر کرمانشاه کمک‌های مردمی شامل آرد، برنج، روغن و لباس و سایر مایحتاج از جمله چادر به این محل حمل می‌گردید.

در آغاز انتقال نیروها به پایگاه پالان تعداد 500 جیره عملیاتی از یگان هوانیروز و تعداد 170

دستگاه چادر گروهی برای اسکان عشایر و خانواده‌هایشان با مقدار 400 کارتن تخم مرغ و مقداری مایحتاج ضروری از کمیته حضرت امام دریافت شد که به وسیله 214 ار طریق هوا به آن جا رساندم. در این سفر سروان آمون و من این وسایل را، به منطقه انتقال دادیم و بین عشایر و خانواده‌هایشان تقسیم کردیم. این اولین باری بود که به پایگاه پالان کمک کردیم.

در کرمانشاه در محلی به نام لب آب، یک مدرسه بود که به علت بمباران شهر مدرسه از نظر تحصیل محصلین خالی بود و در عوض، کمک‌های مردمی از اغلب نقاط ایران در آن جمع شده بود. هر روز یک فروند بالگرد شنوک و یا 2 فروند 214 از این محل وسایل را بار می‌زد و به وسیله 2 فروند بالگرد جنگی کبری تا محل تخلیه پایگاه پالان انتقال می یافت. این برنامه در سراسر زمستان سال 59 ادامه داشت و کارکنان هوانیروز این مسئولیت بزرگ را بر دوش داشتند. حتی خلبانان و کارکنان فنی هم در بارگیری شرکت فعال داشتند و گاهی هم که نیاز بود آن تعدادی خلبان و فنی که همراه بالگرد پرواز می‌کردند، در تخلیه بار شرکت داشتند. از جمله مرحوم شهید سرلشکر محمدرضا آمون که در آن موقع درجه اش سروان بود، بیشتر اوقات گونی50 کیلویی برنج و آرد را بردوش کشیده تخلیه می‌نمود.

خلبان‌ها زمانی که منتظر تخلیه بار وسیله پرنده می‌شدند و وقت اضافی داشتند، برای پرکردن این قسمت از وقت آزاد هنگام پرواز از کرمانشاه تعدادی درخت گردو و بادام و یا انگور همراه چند عدد بیل و کلنگ به منطقه می‌آوردند و توسط یک نفر مهندس کشاورزی وظیفه، ضمن آموزش، نحوه غرس درخت به مردم بومی آموزش داده می‌شد. در منطقه پالان هم رودخانه پرآب جاری و هم چشمه‌های پرآب زیادی موجود بود. با غرس درخت گردو که 500 سال ثمر می‌دهد و بعد هم از چوب آن انواع و اقسام ابزار ساخته می‌شود، با کاشت این درختان، هم در منطقه آبادانی به وجود می‌آمد و هم وقت خلبانان و سایر کارکنان فنی منشأ خیر و برکت می‌شد. این فعالیت‌ها و کمک رسانی زمانی که هوا مساعد بود، با قدرت انجام می‌شد. در بین یکی از ماه‌های زمستان مدت 5 روز به علت نامساعد بودن هوا و بارندگی شدید، پرواز انجام نشد، از منطقه بی سیم زده شد که نیروها و خانواده‌هایشان با کمبود مواد غذایی رو به رو هستند، به طوری که هرچه مواد غذایی در انبار موجود بوده، جیره بندی شده و جیره هر نفر روزی 2 عدد تخم مرغ و چند عدد خرما با یک مشت آرد است. در فکر

چاره شدیم و تصمیم گرفتیم هرطور شده باید مسیر رفت و آمد زمینی ایجاد شود.

اگر این وضع و حالت بحرانی به تأخیر می افتاد، زحمات چندین ماهه ما همه نقش بر آب می‌شد. فکرم پریشان و ناراحت بود، سرانجام با مشورت سروان آمون تصمیم گرفتیم یک بار خطر را آزمایش کنیم تا دیگر منتظر هوای صاف و غیر بارانی نباشیم. ممکن بود این وضع نامساعد هوا چند روز دیگرادامه پیدا کند. برای اجرای این برنامه توسط وسایل موتوری هوانیروز که همیشه در اختیار داشتیم، مایحتاج مورد نیاز را در خودروها بار زدیم، همراه یک گروه از رادیو تلویزیون کرمانشاه و یکی از فرزندان سید نصرالدین حیدری رهبر اهل حق از طریق کرمانشاه به جوانرود راهی منطقه شدیم. چند راه پیش رو داشتیم:

1- کرمانشاه، اسلام آباد وگهواره، زابله به پالان که این راه فقط تا گهواره امنیت آن برقرار بود.

2- راه دوم و طولانی کرمانشاه اسلام آباد پاتاق که از طریق شمال نا امن بود.

3- کرمانشاه کوزران زابله و سپس پالان. این مسیر هم فاقد امنیت کامل بود.

در نتیجه راه چهارم از طریق جوانرود جاده بزمیر آباد به سرپل بود، این مسیر را که از شمال در کنترل نیروهای قلخانی قرار داشت، انتخاب نمودیم. از قدیم جاده ای شوسه از جوانرود به سرپل ذهاب کشیده شده بود که زمان جنگ تحمیلی از امنیت برخوردار نبود. بعد از این که برنامه حرکت از هر نظر آماده شد، کاروانی راه انداختیم و تعدادی هم از نیروهای خودی همراه ما بودند.

بعداز ظهر از کرمانشاه به سمت جوانرود حرکت کردیم. بعد از گذر از جوانرود به سه راهی رسیدیم که امتداد جاده زابله را قطع می‌کرد. در این قسمت به تعدادی از مردم قلخانی مسلح برخورد کردیم. ابتدا تصور می‌رفت که با این نیرو درگیری داشته باشیم، ولی وقتی آنها به ما نزدیک شدند، مشاهده کردیم گروهی از مردم قلخانی هستند که قبلاً از طریق کشور عراق آنان را مسلح و به وسیله آنها امنیت منطقه را دچار ناامنی کرده بودند.

از آنان سئوال کردیم برنامه شما چیست؟ جواب دادند وقتی که رادیو کرمانشاه اعلان نمود که برای ما امنیت کامل برقرار است و از ما خواسته شد به مملکت خود برگردید و از آن دفاع و حراست کنید، ما هم تصمیم به مراجعت به وطن گرفتیم. ازآنان سئوال شد پس الان کجا می روید؟ جواب دادند به عراق؟ گفتیم به چه منظوری ؟ گفتند ما این سلاح‌ها را از کشور عراق دریافت داشته ایم، این امانت است و در امانت خیانت کردن از اصول مردانگی خارج است و باید سلاح‌ها را به صاحبش برگردانیم.

بعد از این گفتگوی نیم ساعته و اطمینانی که بین ما به وجود آمد، صورت همدیگر را بوسیدیم و هرکدام ادامه مسیر دادیم. خداوند کمک کرد، بدون حادثه ای وارد پایگاه پالان شدیم. با قبول این ریسک و خطر بزرگ از این تاریخ به بعد راه زمینی هم باز شد و بیشتر مایحتاج نیروهای قلخانی و خانواده‌هایشان که تعداد آنها به 700 نفر می رسید، از طریق زمین میسر شد و پشتیبانی از این نیرو از جانب هوانیروز و با استفاده از کمک‌های مردمی ادامه یافت. این زمان مصادف شده بود با شروع فرماندهی جناب سرگرد رستمی که وی علاوه بر ایل قلخانی و سنجابی، بقیه ایلات غرب را مسلح و آماده حفاظت از میهن اسلامی‌نمود.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده