با شهید سرهنگ مخبری به دیدار منطقه فتح المبین رفتیم
صبح دوم فروردین عملیات فتحالمبین شروع شد. صبح چهارم فروردین و یا روز دوم عملیات بود که جناب سرهنگ مخبری آمد پیش ما در ارتفاعات رملی نبعه، ما حقیقتش داوطلب بودیم، سینه سپر میکردیم، خودمان را حزباللهی حساب میکردیم و فکر میکردیم مثلاً ما شقالقمر کردیم که حالا مثلاً داوطلبیم یا حزباللهی هستیم دیگه کار تمومه. درصورتیکه راستش رو بخواهید بااینکه چندین بار قبلاً هم جبهه بودم. بهعنوان هوانیروز محل استقرارمان دزفول بود و گاهی توپخانه دوربرد دشمن به ما اثر داشت، یا بمباران موشکی اولیه که در مهرماه سال 59 انجام شد، ما در دزفول بودیم، خط مقدم سنگر و خط پدافندی رو لمس نکرده بودیم و با روحیات نفرات پیاده آشنا نبودیم. حضور جناب سرهنگ مخبری در نزدیکی گروهان ما اسباب تعجب شد. ایشان من را صدا زد، خلیلی، گفتم امر بفرمایید جناب سرهنگ، گفتند چهکار میکنی؟ گفتم هیچی. البته آن موقع به آن صورت هم فرمانده گروهان بالاسر گروهان توی خط مقدم نبود. اما من برای اینکه از یگانهای پیاده و نفرات پیاده، کار یاد بگیرم، سعی میکردم بالاسر بچهها باشم و مشکلات را لمس کنم. به همین خاطر هم خیلی سریع پیشرفت کردم.
جناب مخبری میگفت، دلم میخواست چند تا فرمانده گروهان مثل شما داشتم. من با خود گفتم مگر من چه کردهام، که من را دوست دارد، درصورتیکه خیلی چیزها را بلد نبودیم. اما او به یکچیز دیگر ما توجه داشت که ما خودمان متوجه نبودیم و نمیدانستیم چه هست؟ لذا از همان انگیزه ما استفاده کرد و گفت برویم سری به منطقه عملیات فتحالمبین بزنیم، ببینیم چه خبره، بعد گفت معاونت هم میآید، گفتم من که بیایم او که دیگه شیر جبهه است، آن دیگر ردخور نداره. ستوان کریمی هم گفت من هم میآیم.
سوار شدیم و طوری هم سوار شده بودیم که من کنار دست جناب سرهنگ مخبری نشسته بودم، نصفی از هیکلم از صندلی و ماشین بیرون بود. ستوان بختیاری هم که یکی دیگر از فرمانده گروهان هایش بود، آنطرف صندلی ماشین بیرون بود،خلاصه رفتیم یکی دو تا پست دژبانی سپری کردیم و رفتیم منطقه عملیاتی فتحالمبین و دشت رقابیه رو از روی زمین و با چشم غیرمسلح دیدیم. واقعاً آنچه را که در دوره مقدماتی و عالی و دافوس روی نقشهها و کالک وضعیت میخوانیم، تا صحنه نبرد، چیز دیگری است. جنازه نیروهای عراقی را میدیدیم که اینطرف و آنطرف زیاد بود، ماشینهای عراقی متلاشی بود،در بعضی جاها معبرهای مین بازشده بود. خلاصه یواشیواش بهجایی رسیدیم که دیدیم، انگار درگیری در آنجا خیلی زیاده، گفتم جناب سرهنگ مخبری کجا داری میری، گفت باید بریم جلوتر. گفت بگذار بپرسیم ببینیم چه خبره، نگه داشت. بختیاری پیاده شد،از یکی از رزمندگان پرسید، گفت آقا خط مقدم کجاست، گفت همینجاست، از این جلوتر نرید، دیدیم یک تعدادی جلوتر با عراقیها درگیرند. تو همین گیرودار که داشتیم صحبت میکردیم، یک مجموعه تیر مؤثر توپخانه اجرا شد. مثلاینکه ظاهراً ثبت تیر هم شده بود و نیروهای ما آنجا درگیر بودند. آمبولانس هم مشغول تخلیه مجروحین بود. جناب سرهنگ مخبری گفت، خدا خیلی کمکمون کرد، اگه رفته بودیم جلو، الان جزو آنان بودیم و بعد اسباب حرف هم میشد، گفتیم چرا اسباب حرف، گفت فکر میکردند ما آمدیم از منطقه عملیاتی، مثلاً غنائم جمع کنیم. چون مسئولیتی نداریم، برگردیم تا اتفاقی نیفتاده، برویم داخل حوزه استحفاظی خودمان. در برگشت، شلیک موشک آرپیجی 7 یا 9 دیدم که از نوک ارتفاعات شلیک شد و مماس بر عقبه خودرو آیفا در جلوی ما منفجر شد. ولی به آن صورت آسیبی به آیفا نرسید. راننده از ماشین پرید بیرون. راننده به یکطرف، ماشین هم به یکطرف داشت میرفت. با این وضعیت جناب مخبری گفت که خلیلی تو از سمت چپ و بختیاری تو از سمت راست مواظب باش از عقب شلیکی نکنند، اگه دیدید چیزی دارد میآید، بگویید تا من ماشین رو یا چپش کنم یا منحرفش کنم و خودتون هم از ماشین بپرید بیرون. و به این صورت ما از منطقه خارج شدیم. اما آنچه که در اینجا برای من حائز اهمیت شد، اون تجربه ای بود که متوجه شدم، منطقه عملیاتی و درگیری و آتش گلوله و توپخانه و آرپیجی، رزم نزدیک تن به تن چگونه است. همین مشاهدات و صحبتهای جناب مخبری باعث شد که اون ترسی که من تو دلم داشتم از بین برده و همین مسئله باعث استقامت من در ادامه عملیات شد و در عملیات بیتالمقدس موفق شدم شرکت کنم.
اما بدنیست که حالا یادی از شهید مخبری شد، عرض کنم که در منطقه چزابه که ما بودیم و اینطرف و آنطرف میرفتیم، هرکس از ما میپرسید شما کی هستید، میگفتیم بلالی، میگفتند کجایید؛ میگفتیم زیر امر گردان 125، میگفتند نگوئید گردان 125، بگویید گردان قهرمان، وقتی میگفتیم، فرمانده گردانمان سرهنگ مخبری است، میگفتند بگوئید سرهنگ مخبری قهرمان چزابه و الحق که قهرمان بود و لایق شهادت در راه خدا بود. امیدوارم که خداوند روحش را شاد کند و ماهم ادامهدهنده راه اینگونه شهدا باشیم. ضمنا در گردان 125متوجه شدیم که سرهنگ2 مخبری، همدوره سرهنگ صیاد شیرازی میباشد.لشکر 16 جابه جا شد. و اواخر فروردین61، این منطقه به تیپ40 واگذار شده. به این ترتیب 40 قرار گرفتیم.
انتهای مطلب