فصل هشتم
عزل حاج طهماسب
سرانجام در پی گزارشات مستندی که به استانداری و ارتش داده بودم و حمایتهای مجید حداد عادل در بازدیدی که از محل اسکان این مرد انجام داد، به وضوح برایش مشخص شد که این مرد خالص نیست و برای منطقه مضر است، این بود که با من هماهنگ شد و گزارشات مرا پی گیری میکرد. البته خیلی دیر شده بود. مسئولیت من از یگان گمجن در خرداد 63 خاتمه یافت و مأموریت اداره اردوگاه ارتش در ساری به من محول شد. اما در هر حال گزارشات به نتیجه رسید، وی از فرماندهی معزول و هیچ کدام از واحدهای سپاه هم او را قبول نکرد، به کردستان مراجعه و آن جا هم شغلی به وی ندادند. بعدها شنیدم هنگام در به دری از واحدی به واحدی از سپاه مراجعه مینمود و پشت سر من که باعث شده بودم، به جرم خیانتهایش از قسمت نیروهای سپاه منفک شود، هر کجا قدم می گذاشته، بمن نفرین و ناله و بدگویی مینموده است. ولی من خوشحال بودم که بعد از چندین سال توانستم یک موجود جانی و بد طینت را از قدرت به کنار بکشم. هیچ کس دیگر به وی راه نداد که مسئولیتی به عهده بگیرد و طینت و ذات ناپاک خود را پیاده کند. به طور کلیایل قلخانی از دست توطئههای وی رهایی یافت.
الهی ما و مملکت ما را از شر همه بدنیتها و خیانت کارهای داخلی و خارجی حفظ فرما. البته باید گفت بعد از رفتن این مرد نیروهای قلخانی یک دست شده و با همراهی بقیه طوایف تحت فرماندهی مرد بزرگی چون سرگرد رستمی، سدی در مقابل صدامیان ایجاد و اقدامات موثری در پشتیبانی از یگانهای درگیر در جنگ به عهده داشتند و این دلاور مردان عشایر توانستند استعدادهای خویش را در راه مملکت خود به کار بندند.
در اختتامیه این وقایع لازم می دانم از فرماندهان و کسانی که در این مأموریت بسیار مهم به من مساعدت و کمک نموده اند، به رسم قدردانی و سپاسگزاری از آنان به خاطر به ثمر رسیدن تلاشهایم که توانستم آن را به ثمر برسانم، بیان دارم و از خداوند متعال توفیق برای همه آنان خواستارم. ابتدا از یگان قهرمان هوانیروز و فرماندهان لایق و خلبانان شجاع و رزمندگان فنی و خدمات و حتی سربازان عزیزی که در آن زمان در پایگاه هوانیروز به خدمت مشغول بودند، سپاسگزاری کنم. زیرا در طول این چند سال قبل از این که بر حسب نیاز که به ساری اردوگاه ارتش منتقل شوم، حمایت آنان پیوسته و بدون انقطاع و بدون دریغ ادامه داشت. به این عنوان هر آن چه از نیازهای جبهه گمجن در اختیار هوانیروز بود، بی درنگ در اختیار من قرار میدادند.
اگر در جبهه نیاز به وجوه نقدی پیدا میکردم، برای تهیه آن بعد از آن که در مسجد عنوان مینمودم، هر نفر هر چه برایش مقدور بود، عنایت میکرد، به طوری که همیشه جیب راست کاپشن من پول اهدایی کارکنان هوانیروز و در جیب چپم پولهای خودم قرار داشت. بر حسب نیاز جبهه در تهیه آن هیچ وقت با مشکل رو به رو نبودم. اگر به نقلیه هوایی و یا زمینی نیاز پیدا میشد، از الطاف این یگان بزرگ و فرماندهان دلسوز آن برخوردار بودم. پس جا دارد با تمام وجود تا زمانی که زنده هستم، ضمن دعا در درگاه خداوند قادر متعال برای سلامتی و پیروزی این یگان مقتدر خواستار باشم. گرچه قدردانی من در مقابل محبت آنان، قطره ای در مقابل دریاست، ولی خداوند که ناظر بر فداکاری آنان میباشد و از آنان خشنود خواهد بود.
انتهای مطلب