تلاش زندگی (59)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

یادی از یک فرمانده فداکار و با تدبیر

عامل دیگری که به من یاری و کمک نمود که بتوانم در کنار رزمندگان توفیقی به دست آورم، وجود فرماندهی لایق و با تجربه و دارای مهارت و تدبیر فرماندهی و فنون جنگی جناب سرگرد پیاده ستاد محمود رستمی بود که از تاریخ 7 / 7 / 59 به عنوان فرمانده گمجن منصوب شد و از این تاریخ بود که گمجن فرماندهی ثابت دارا شد و من و سایر کارکنان زیر چتر هدایت این افسر لایق و فداکار قرار گرفتیم و نیروی عشایری قدرتی بسیار بالا و اتحادی منسجم پیدا کرد. سایر ایل‌های عشایر منطقه همه تحت فرماندهی وی قرار گرفت و علاوه بر مناطق قلخانی و سنجابی تا نفت شهر به وسیله نیروهای وی حفظ و نگه داری می‌شد. او سد محکمی در مقابل صدامیان به وجود آورد و محیطی در حدود صدها کیلومتر تحت اشراف وی قرار داشت. گرچه این نظامی لایق و فرمانده با تجربه بین ما نیست، ولی وظیفه من و همکاران وی می‌باشد که سعی و کوشش نموده، نگذاریم نام نیک این امیر شجاع و فداکار از قلم‌ها و گفته حذف شود.

به عنوان یکی از سربازان زیر دست این امیر والا مقام و با تدبیر همیشه خاطر وی را گرامی داشته و به کمک دوستانش بتوانیم نام نیک وی و خاطرات جانبازی ایشان به صورت نوشته در تاریخ ایران زمین و ارتش جمهوری اسلام باقی تا نسل‌های آینده از آن بهره مند گردند. این ابر مرد تاریخ جنگ‌های نامنظم تا پایان جنگ تحمیلی 8 ساله با هدایت صحیح و تدبیر به موقع، موفق شد چندین ایل غرب کشور را آن چنان هدایت و مجهز کند که علاوه بر چیره شدن بر ناامنی در صدها کیلومتر از سرزمین عشایری غرب ایران که تعداد زیادی از مردان آنان با تحریکات دشمن، منطقه را در ناامنی کشانده بودند، امنیت کامل به مردم آن جا برگردانید، به طوری که قبل از آن تعداد زیادی از نیروهای ارتش به خاطر امنیت در آن جا درگیر بودند، آزاد و روانه مناطق جنگی نمود و نیروی عشایر تحت امرش سدی در مقابل ارتش عراق در نفت شهر به وجود آورد.

این انسان پاک سرشت تمام توان و نیرو و تدبیرش برای برقراری امنیت و دفاع از مردم  بی‌پناه منطقه دست به کار شد و در طول چندین سال که در خدمت وی مشغول انجام وظیفه بودم، به جز انجام مسئولیت سنگینی که به عهده داشت، هیچ وقت دیده نشد که خود را مطرح کند. به علت فعالیت‌های شبانه روزی در مناطق ناامن و آلوده به مواد شیمیایی جسمش را فدای اهدافش نمود و بعد‌ها ناراحتی جسمی مانند ناراحتی قلبی و تومور مغزی و ناراحتی‌های دردناک دچار شد و در پایان جنگ نبوغ نظامی و هر آن چه را تجربه کرده بود، به صورت کتاب و نوشته از خود باقی گذاشت تا سرانجام این امیر بزرگوار برای دیدار فرزندش که ده سال وی را ندیده بود و حس پدری وی را وادار کرد که برای دیدار فرزندش از ایران خارج شود، ولی به محض رسیدن به ملاقات پسرش، چند روز بیشتر عمرش در کنار فرزند دلبندش نگذشت که اجل مهلتش نداد و به دیدار معبودش شتافت و پیکر پاکش در هزاران کیلومتر دور از وطن به خاک سپرده شد و برای همیشه خانواده و دوستانش را عزادار نمود. یادش گرامی و روحش شاد که روحی مملو از ایمان و تقوای الهی داشت.

خداوندا پروردگارا تو ناظر بر قلب‌ها هستید و هیچ حرکتی و گفتاری از تو پنهان نیست، اگر ناچاراً در این بحث و نوشتار اسمی از خود مطرح می کنم، خدایا تو شاهد باش که عنوان این مطالب نه به خاطر این بود که خویشتن را مطرح کنم، زیرا من در طول زمانی که در خدمت ایشان بودم، به عنوان پشتیبان وی و نیروهایش بودم و حتی یک بار هم موفق نشده ام گلوله ای به طرف دشمن شلیک کنم که ادعایی باشد برای مطرح کردن خودم، بلکه منظور من تجلیل و باقی ماندن خاطره و یاد یکی از امرای بزرگ ارتش قدرتمند ایران بود که چند سال در خدمتش همکاری داشتم و از برکات و تدبیرش برخوردار بودم، وی را با تمام معنا درک کرده بودم. منظور اصلی من باقی ماندن نام یکی از اسوه‌ها و الگوهای ارتش جمهوری اسلامی است که چنین فرزندانی را در اختیار داشته که برای آیندگان به یادگار باقی بماند. این تنها کاری است که می‌شود از یکی از بزرگان ارتش بیادگار گذاشت.

رفتار این فرمانده بزرگوار چنان بود که برنامه‌های مذهبی و راز و نیاز خود را به صورت پنهان در پیشگاه پروردگار ارائه می‌نمود و به همین خاطر کسانی که از خصوصیات وی اطلاعی نداشتند، نسبت به این فرمانده خوشبین نبودند، ازجمله حجت السلام خلیق نماینده روحانیت که گاهی از اوقات به پایگاه گهواره سرکشی می‌کرد، دید منفی نسبت به سرگرد رستمی داشت.

یکی از شب‌ها که در گهواره بودم، تلفنگرامی از طریق سرهنگ عطاریان به پایگاه مخابره و

مرا به کرمانشاه احضار نمود. در این زمان خودرویی در اختیارم نبود. یک روز بعد از رسیدن تلفن گرام به وسیله خودرو نماینده استانداری(آقای مهندس مسعودی)عازم کرمانشاه شد.

به محض ورود به خدمت سرهنگ عطاریان، به من اعلام نمود تصمیم گرفته شده است شما فرمانده گمجن را به عهده بگیرید. با شنیدن این حرف یکه خوردم. به ایشان عرض کردم آیا می خواهید یک افسر فنی را به جای یک افسر پیاده رزمنده تعویض کنید؟ مگر قصددارید نیروها را به کشتن دهید؟ مدت‌ها بحث ما دو نفر طول کشید و من زیر بار نرفتم، وی را قانع نمودم که این تصمیم عاقلانه نیست و سرانجام ایشان نظر مرا قبول کرد. بعدها فهمیدم که حجت السلام آقای محمداسماعیل خلیق چنین پیشنهادی ناپخته و بدون تحقیق به فرمانده قرارگاه نموده بود و با سماجت و نپذیرفتن مسئولیت ازجانب من، این قضیه فیصله پیداکرد.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده