نزدیک ظهر بود که گلولههای مستقیم تانک و گلولههای توپخانه، خطوط پدافندی ما را مورد هجوم قرار میداد و تلفاتی از ما میگرفت. سنگرها هنوز آماده نشده بود و بچهها سریعاً در حال جابجایی گونیهای خاک بودند و جهت سنگرهای عراقی را به سمت دشمن تنظیم میکردند. در این هنگام، سرباز فداکار دیگری که اسم او یادم نیست، در اثر اصابت ترکش بهشدت مجروح شد و پس از آماده شدن آمبولانس به خارج از محل تخلیه شد. به آقای فلاحی گفتم:ما حالا درگیر پاتکهای زیادی خواهیم بود و صلاح نیست شما در اینجا بمانید و با اصرار زیاد، او را به همراه آمبولانس به پشت جبهه روانه کردم. در تمامی این مدت، معاون من «ستوان علی اکبر کریمی زارچی» نیز همراهم بود و در کنار سایر پرسنل وظیفه فعالیت داشت. هرگاه لازم بود به او دستوراتی میدادم و مقداری از کارها را او انجام میداد.
ظهر شد. نماز بهصورت فرادا برگزار شد. ناهار از راه رسید؛ غذای گرم در پاکتهای پلاستیکی بود. خیلی لذت میبردم؛ غذای گرم در خط مقدم و آنهم در اولین روز عملیات. پیش خود میگفتم: سردمداران شرق و غرب بیایند و ببینند که مسئولین نظام و امت شهیدپرور چگونه از رزمندگان خود حمایت میکنند و در روز اول عملیات، به نیروهای جلوی منطقه نبرد، غذای گرم میرسانند و آنها با اشتهای کامل میل میکنند. پشت سرهم ماشینهای تانکر آب با جمله «یا سقای کربلا» که بر روی آن نقش بسته بود، میآمد و آب توزیع میکرد.
از بعدازظهر آن روز، کمکهای مردمی، سیلآسا به منطقه آورده و تقسیم میشد. روحیه نیروها سرشار از صلابت و ایستادگی در مقابل تحرکات دشمن بود و به همین خاطر خدا را شکر میکردند. خط پدافندی تحکیم یافته و استحکامات درستشده بود. گونیهای خالی رسیده، پر از خاک میشد و با آن سنگر ساخته میشد. فعالیت شدیدی در خط مقدم در جریان بود؛ درگیری با دشمن، ساخت سنگر، هدیههای مردمی و… ارتش، سپاه و بسیج، برادرانه در کنار یکدیگر فقط به الله فکر میکردند و این همه امدادهای غیبی هرلحظه به صورتی نمایان بود. گلولههای دشمن زمانی که اصابت میکرد، کمترین خسارت را برجا میگذاشت و یا بدون خسارت منفجر میشد و یا به هدف اصابت نمیکرد. بمبارانهای هوایی منطقه را فرا گرفته و در پروازهای متعدد، خطوط پدافندی ما را که کاملاً مشخص بود، بمباران میکردند. خداوند آنچنان ترسی را بر دل دشمنان اسلام مستولی نموده بود که بمبها به هدف اصابت نمیکرد و خط پدافندی، محکمتر و بچههای رادیو- تلویزیون و خبرنگاران جنگی، مصاحبه و فعالیت خود را شروع کرده بودند. نفرات، علاوه بر تیراندازی بهسوی دشمن و مصاحبه با خبرنگاران، با خدای خود راز و نیاز میکردند و در دل از معبود خود تشکر میکردند؛ خدایا تو چقدر ارحمالراحمین هستی. خدایا تو چقدر رحیمی. این همه اصابت گلوله توپخانه، تیر مستقیم تانک یا تفنگ 106 ، بمباران هوایی؛ اما تلفات هیچ. آیا این همه امدادهای غیبی نیست که مواد منفجره بیاثر شده است؟ این جمله خیلی در حین درگیری بر زبان بچهها جاری میشد: «یا حجة بن الحسن عجل علی ظهورک» گرمای هوا و تابش خورشید میخواست اثر بگذارد؛ اما نسیم ملایم بهاری با وزیدن خود، جسم و روح بچهها را شاد میکرد و آنها لذت میبردند.
هرچه موجود بود به لطف پروردگار تجلی میکرد. همه امکانات از آن خداست. مارش عملیات رادیوی جبهه، پخش اخبار سراسری و اعلامیههای مشترک قرارگاه عملیاتی کربلا بر روحیه بچهها میافزود و الطاف خداوندی را شامل حال ما مینمود. همه یکصدا میگفتند: «خدایا- خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.»
روز اول عملیات، در منطقه محل استقرار ما گذشت. از نقاط جنوبیتر ما که قرارگاه دیگری بود، خبر میرسید آنها صبح امروز خط را شکسته و جاده اهواز- خرمشهر را آزاد کردهاند. همچنین از نقاط شمالیتر محدوده ما که حوزه عمل قرارگاه دیگری بود، خبر میرسید هنوز خطوط پدافندی دشمن سقوط نکرده است و عراقیها بهشدت مقاومت میکنند. بدین لحاظ ما بیشتر مراقب ناحیه شمالی بودیم تا مبادا پاتک از آن ناحیه به سمت ما شروع شود. چون احتمال میرفت عراقیها از دو جناح و بهصورت گازانبری ما را قیچی کنند؛ لذا بچههای سپاه که بیشتر به موتورسیکلت مجهز بودند، با آرپیجی از خاکریز ما به سمت غرب رفته و از ناحیه جنوب به سمت شمال عمل نفوذی و حرکات ایذایی میکردند تا بدین ترتیب دشمن هم تصور نماید کاملاً در محاصره است. علیرغم تمامی این مسائل، قرار بود شب دوم ما به سمت غرب و مرزهای بینالمللی ایران و عراق حرکت کرده و خاک زرخیز و شهید پرور خوزستان را از لوث وجود بعثیان پاک سازیم. لکن در هنگام غروب همهمه افتاد که سنگرهای خود را محکمتر کنید و سنگر دیدهبانی برای شب آماده باشد؛ چراکه ظاهراً ماندگار شدهایم و تا از ناحیه شمال منطقه عملیات، که جنوب و جنوب غرب اهواز میشد، فارغ نشویم و دشمن در آن منطقه تسلیم نشود، به جلو حرکت نخواهیم کرد. بچهها ناراحت بودند از اینکه چرا اکنونکه جلوی ما باز است، ادامه نمیدهیم؛ اما طراحان بهتر میدانستند و از حیلههای دشمن باخبر بودند و بدین لحاظ زمینه را مسئولین برای دشمن مساعد نمیکردند. هرکسی نزد ما میآمد و گلایه میکرد و توقع دستور حمله را از من داشت. من هم اظهار میکردم مگر در سطح منطقه و قرارگاههای عملیاتی من چهکارهام؟ ضمن اینکه باید معتقد به نظم و تصمیمگیری فرماندهان بود و اشاره میکردم حضرت امام (ره) فرمودند: رعایت سلسلهمراتب و اطاعت از دستورات واجب است .
دشمن در ناحیه ایستگاه حمید (پادگان حمید) و غرب آن و جنوب هویزه استقامت شدیدی کرده بود؛ بطوریکه درگیری در حدی بود که نیروهای خط پدافندی مستقر در کنار جاده اهواز- خرمشهر ( قرارگاه میانی و جنوبی) به مدت یک هفته منتظر تحکیم موضع بودند و دشمن بهصورت پراکنده و گاه متمرکز با استفاده از ثبت تیرهای توپخانه، خطوط پدافندی و عمق منطقه را زیر پوشش آتش پر حجم خود قرار میداد و صدماتی وارد و گاه تلفاتی از ما میگرفت. آتش خمپاره دشمن را نداشتیم زیرا که دشمن در نزدیکی ما موقعیتهای دیگری نداشت؛ اما آنچه مسلم بود، دیدبانهای نفوذی توپخانه که در گودالهای محل اصابت گلولههای توپخانه (قیف انفجار) حضور فعال داشتند، فعالیت و تحرکات ما را زیر نظر داشته و آتشهای دقیقی اجرا میکردند
انتهای مطلب