شرایط خاصی داشتیم. مطمئن نبودیم که در آنجا ماندگار هستیم و یا شبهنگام به جلو حرکت خواهیم کرد. همگی علاقه به حمله و یورش به جلو را داشتند؛ اما از طرفی خسته هم بودند. نیروها شب و روز گذشته و روز جاری شروع عملیات استراحت نکرده بودند؛ لذا به آنها قبولاندیم که امشب در همینجا هستیم و شب را با استراحت طی کنید. سفارشات لازم به بچهها شده بود. بعضی نیروهای پراکنده و کمکی به سمت ناحیه شمال منطقه ما از روی جاده اهواز- خرمشهر در تردد بودند؛ لذا خیلی سفارش کرده بودیم مراقب باشند؛ به نیروهای خودی تیراندازی نکنند. احتمال نفوذ نیروهای گشتی دشمن و یا مسئلهای دیگر را غیرمحتمل نمیدانستیم و بهقول معروف چهارچشمی مواظب بودیم. شب اول هم گذشت. تدارکات روز دوم بیش از روز قبل انجام شد. کمکم تراورس جهت سنگربندی آوردند و فهمیدیم ظاهراً ماندگار هستیم و لذا سنگرهای کوتاه که فقط قابل نشستن در آن بود، ساخته میشد. نبود آب شیرین برای مصارف متفرقه مشکل بود. نبود توالت مسئلهای دیگر بود و بچهها همت نمیکردند اتاقکی بسازند؛ لذا از گودالهایی که با اصابت گلوله ایجادشده بود، استفاده میشد. به بچهها گفتم باید چاه آب بزنیم و نیازمندیهای خود را تأمین کنیم. شروع بکار شدیم و با حفر 5/1 الی 2 متر آب ظاهر شد. آن آب شور و غیرقابلشرب بود، اما نیاز ما را ازلحاظ سایر مسائل تأمین میکرد.
آن آب البته لطف دیگری هم داشت. اکثر بچهها در اثر راهپیمایی زیاد دچار تاول پا شده بودند و سائیدگی پوست ران و بدن آنها باعث شده بود نتوانند درست راه بروند؛ لذا با شستن خودشان و طهارت گرفتن با آب شور علیرغم اینکه سوزش داشت، دچار بهبودی شدند. آب شور در اینجا به دلیل نبودن امکانات کافی بهداشتی، کمک مؤثری به ما کرد و از اعزام پرسنل به بهداری جلوگیری میکرد. در اوقات فراغت برنامه دعا و نیایش برقرار بود و این برنامه ترک نمیشد. فضای مذهبی کاملاً جو جبههها را احاطه کرده بود. بهغیراز روز نخست و صبح عملیات، تا پایان یکهفتهای که ما در این محل مستقر بودیم، به دلیل رعایت مسائل اختفاء و استتار و عدم پراکندگی، تلفات خاصی نداشتیم؛ بهغیراز روز آخر که یکی دو نفر از بچهها جراحت جزئی برداشتند و سریعاً تخلیه شدند. ازجمله این افراد، استوار «حاجت مراد فروزنده» بود که بهعنوان سرگروه آموزشی از مرکز آموزش آمده بود. همافر جعفر سلیمانی، فرمانده دسته، استوار حاجت مراد فروزنده فرمانده گروه، گروهبانیکم «زانیان زاده» فرمانده گروه بودند. سرگروهبان گروهان تا شروع عملیات به عهده گروهبانیکم، شهریار سلمانی از بچههای فنی کبری بود؛ ولی در شروع عملیات و در کنار رود کارون به خواست خود او، شخص دیگری را بجای وی گماردم. او هم گروهبانیکم بود. شهریار میگفت من میخواهم با بچهها باشم؛ اما من به او گفته بودم سرگروهبان، شب در عقب میماند و صبح با جیپی که در اختیار داشتم، غذا و مهمات میآورد و بر این اساس، او خواست تا تعویض شود.
تیمهای آتش هوانیروز در حین این یک هفته، گهگاه اجرای آتش میکردند که از دور نظارهگر آنها بودیم و به خود میبالیدیم. بدینصورت مدت یک هفته ما در این محل مستقر بودیم و مقاومت عراقیها در ایستگاه حمید همچنان ادامه داشت.
پس از 6 روز، یعنی شب 17/2/61 به ما خبر دادند که آمادگی حرکت داشته باشیم. لذا بایستی بچهها وسایل خود را با مهمات جمعآوری کرده و سرگروهبان به وظایف خود عمل نموده و تیم تخلیه مجروحین آمادگی خود را اعلام مینمود. همچنین بچهها میبایست خود را از نظر مهمات و نارنجک آماده کرده، وسایل اضافی را بهمانند پتو و سایر وسایل موجود (چراغ- کتری- لیوان و غیره) جمعآوری و در دپوی گردان نگهداری میشد. در عصر همان روز بود که چندنفری مجروح و تخلیه شدند؛ از جمله فروزنده که زخم سطحی برداشت.
در تمامی این مدت، برادر عزیز و بزرگوار جناب «علی اکبر کریمی زارچی» که حالا حاجی شده و جناب سرهنگ است در کنار من بود و همچون شیر ژیان در رتق و فتق امور با من همکاری میکرد. زمانی که من در استراحت بودم، ایشان به وظایف خود کاملاً مسلط و مدیری بود که جای هیچگونه ناراحتی نبود. من در محل گروهان با بچهها مستقر بودم و با سربازان در سنگر خط مقدم زندگی میکردم و زیاد اطراف فرمانده گردان نبودم. فرمانده گردان و سایرین زیاد در خط مقدم حاضر نبودند و گهگاه جهت کسب اطلاعات و سایر مسائل و اینکه سنگری هم نداشتند به عقب میرفتند. من خود از ابتدای چزابه با سربازان در ساخت سنگر و مراحل بعدی مشارکت و همکاری میکردم و طرح سنگر را هم خودم میدادم. کریمی نیز یار و مددکار من بود. او فردی بسیار مذهبی، مؤمن و انقلابی بود. جالبتوجه است که خداوند در شرایط بسیار حساس و خاص، آنچنان ما را یاری میداد که همیشه به یاد او باشیم و مطمئن باشیم که این همه شرایط با لطف و کرم اوست که مقّدر گردیده است.
ازجمله مسائل حائز اهمیت اینکه در مدت یکهفتهای که در پشت جاده اهواز- خرمشهر مستقر و خط پدافندی داشتیم، اقدام به حفر یک چاه دیگر نمودیم تا اطراف چاه اولیه زیاد شلوغ نشود و حادثه رخ ندهد. به قدرت و خواست خداوند حفر این چاه به عمق سه متری رسید و آب ظاهر شد. برخلاف آنچه تصور میکردیم، آب حاصله در این چاه شیرین بود و به کلی وضعیت ما را عوض کرد؛ یعنی اینکه دیگر مانند قبل نیاز زیادی به تانکر آب نداشتیم و باعث شد تانکر آب موجود را قبل از اینکه ترکش حاصل از انفجارات گلوله، آن را سوراخ و از رده خارج نماید، آن را به بُنه گردان (انبار و عقبه گردان) تخلیه نمودیم تا در جای مناسب از آن استفاده شود. با بهدست آوردن آب شیرین، بچهها در همانجا امکان استحمام و شستشوی بدن خود را بهخصوص سر و صورت که گرد و خاک زیاد باعث کثیفی میشد، پیدا کردند و نیازی نبود به عقب برگردند و در کارون خود را تمیز نمایند و یا به اهواز بروند و بهطورکلی، پراکندگی و تفرقه پرسنل زیاد باشیم.
در دوران عملیات، تقریباً در گروهان چهارم گردان بلال مرخصیها لغو شده بود و همگی حاضر بودند؛ ولی در سایر گروهانها مرخصی همچنان ادامه داشت و گهگاه پرسنل که از مرخصی برمیگشتند، دچار سردرگمی شده و بهدنبال یگان خود میگشتند. پس از پایان استقرار در خط پدافندی جاده اهواز خرمشهر، با فرمانده گردان هماهنگی نموده، کلیه مرخصیها را لغو نمودیم.
انتهای مطلب