تلاش زندگی (65)- پایان
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل 9 – آخرین فرازهای خدمتی

اردوگاه شهید معصومی

به منظور بالا نگهداشتن روحیه کارکنان پنها نیاز بود مثل بقیه یگان‌ها اردوگاهی تفریحی برای خانواده‌ها در شمال خریداری می‌شد. قبل از آمدن من به پنها اقداماتی صورت گرفته بود. در علمده نزدیک شهر نور جایی خریده بودند که فقط داری دو سه اطاق بود. در طول مدتی که در اردوگاه ساری مسئولیت داشتم، بر اساس درخواست معاونت پشتیبانی پنها چندین مرحله از این محل بازدیدی داشتم. در این بازدید‌ها متوجه شده بودم این جای کوچک برای یک صنعت با این همه نیروی انسانی کفایت نمی‌کند.

هنگام ورود به پنها یکی از برنامه‌هایم توسعه اردوگاه علمده بود، لذا در فکر چاره بودم. به نظرم رسید از وجود یکی از کارکنان ارتش به نام حشمت زاده کمک بگیرم. او در اردوگاه‌های نیروی زمینی سابقه خدمت داشت، پنج سال آن با خود من در ادوگاه ساری خدمت می‌کرد و بسیار وارد و دلسوز و فعال بود. او باز نشسته شده بود. او را به مدیر عامل صنعت معرفی نمودم. بعد از مشغول به کار شدنش ابتدا وی را در رستوران مسئولیت دادم.

خیلی از کارکنان مخالف ورود وی بودند، چون مدیر عامل از من حمایت می‌کرد، موفق شدم او را به نام مسئول اردوگاه انتخاب و با یک دستگاه پیکان بار به اردوگاه شهید معصومیان اعزام کنم. اولین کار او ایجاد ساختمان‌های جدید بود. برای انجام این کار، نیاز به مصالح (سیمان، ماسه و بلوک سیمانی) با قیمت مناسب داشتیم. بلو ک سیمان هر عدد بین 8 تا ده هزار تومان خریداری می‌شد. ماسه و سیمان هم در بازار باقیمت بالایی فروخته می‌شد.

اگر می‌خواستیم ویلا بسازیم، اصلاٌ با بودجه زمان جنگ امکان پذیرنبود. در اولین اقدام با آقای حشمت زاده به شرق تهران محل فروش دستگاه‌های بلوک زنی مراجعه و تعداد یک دستگاه بلوک زن6 تایی همزمان به ارزش سی و شش هزار تومان خریداری و به علمده ارسال کردیم.  سیمان از شهر نکا با قیمت دولتی خریداری شد. برای تهیه ماسه از طریق اوقاف در فاصله 36 کیلومتری آمل اقدام کردیم. برای حمل آن به اردوگاه، یک دستگاه ماشین کمپرسی با مجوز مدیر عامل با یک نفر راننده به شمال ماًمور گردید و جناب حشمت زاده با تبحری که حاصل پنجاه سال کار بود، کار ویلا سازی را شروع کرد.

حاصل کار بعد از مدتی عبارت بود از ساخت تعداد20 دستگاه ویلا برای پذیرایی از مهمانان صنعت، تعداد سه دستگاه برای مقامات، یک دستگاه ساختمان درسه طبقه جهت اسکان سربازان وکارگران، دژبا ن و کارکنانی که در اردوگاه مشغول خدمت بودند. ایجاد یک نمازخانه در دو طبقه و ساخت یک فروشگاه بزرگ در ساحل دریا. در زمانی که آب دریا بالا آمده بود، با تعدادی سنگ‌های بسیار سنگین و بشکه‌های مملو از ملات جلوی پیشروی آب را سد کردند. حشمت زاده با یکی از کارگران با اسکلت آهنی یک آشپزخانه هم ساختند. اقدام دیگر ایجاد باغچه‌های گلکاری بود تا با کاشت گل‌های زیبا وسیله آسایش و آرامش میهمانان فراهم شود.

زائرسرا در مشهد

در طول سال تعداد زیادی از کارکنان، برای زیارت امام هشتم به شهر مقدس مشهد مسافرت می‌کنند. جهت اسکان آنان در مشهد خرید ساختمانی مورد نیاز بود که برای انجام این امر بنا به دستور مدیرعامل همراه رئیس دفتر ایشان شکراله بزرگی که جدیت و کوشش وی در چنین برنامه‌هایی قابل تحسین بود، همراه یک نفر راننده با یک دستگاه ماشین صنعت و تعداد دو عدد تابلو نفیس راهی مشهد شدیم.

در مشهد به ملاقات آقای طبرسی رفتیم. در آن ساعت در یکی از سالن‌های حرم جلسه داشت. با ارائه نامه مدیر عامل صنعت، درخواست را مطرح کردیم، قرار شد پیگیری از طریق مدیر املاک آستان قدس رضوی و مهندس حبیبی انجام شود. روز بعد اول وقت در دفتر مهندس حاضر شدیم و مسایل را مطرح نمودیم. اول قصد بر این بود که یک دستگاه ساختمان آماده خریداری کنیم، ولی بنا به پیشنهاد آقای مهندس حبیبی قرار شد زمین خریدای شود.

بعد از چند جلسه با دست اندرکاران، زمینی در اطراف یک میدان تازه تاًسیس شبیه میدان نقش جهان به متراژ500 متر با مجوز ساخت یک ساختمان 7 طبقه به ما معرفی شد. چون زمین در بورس خرید و فروش قرار داشت و روز به روز برقیمت آن افزوده می‌شد، قیمت زمین در آن روز به ما ابلاغ نمودند. برای مشورت با مدیر عامل و قسمت مالی به تهران برگشتیم. چند روزی این برنامه طول کشید تا چک قیمت زمین حاضر شد. در این راه بیشترین زحمات را آقای بزرگی متحمل شد. پی گیری‌های خستگی ناپزی وی باعث شد این مو فقیت نصیب ما شود و باید بدون اغراق گفت اگر جناب بزرگی همراه من نبود، خیلی بعید به نظر می رسید که من به این آسانی درکار دریافت زمین از آستان قدس رضوی موفق بشوم. او دنبال هرکاری برود تا نتیجه به دست نیاورد، آن را رها نخواهد کرد. ما دو نفری دوبار مسیر تهران- مشهد را طی کردیم. آن هم در یک زمستان سرد، بار دوم که به قوچان رسیدیم، هوا 25 درجه زیر صفر بود.

من بعدها شنیدم که جناب وزیر دستور داه بود که چک صنایع پنها به خود صنعت

برگشت داده و زمین به تصرف وزارت در آمد و من دیگر نمی دانم وضیعت آن زمین با ارزش سرانجامش به کجا ختم شد. مسًله ای که باعث پشت گرمی من بود از همکاری سه نفر مدیرخوب در پشتیبانی برخوردار بودم. از جمله یکی از آنها مهندس بیادی بود که علاوه بر اداره خدمات بزرگ پنها از نظر تبلیغ دین و مذهب، کلاس‌های آموزش قران هم در داخل صنعت و هم درخارج از صنعت به طور دوره ای فعالیت داشت. تعدادی همکار مخلص که هرکدام در کار و وظیفه خود ماهر و خبره بودند، با دلسوزی در اداره خدمات کار می‌کردند. در قسمت گرافیک بهترین نوشته‌ها و تابلوهای نفیس تهیه می‌کردند که خود نمادی از صنعت بزرگ پنها را ارایه می‌داد و بهترین معرف برای صنعت بود.مهندس الهیاری مدیر تأسیسات دارای مسئولیت بزرگی بود. آقای ابراهیمی نیز اداره ترابری و موتوری را با 300 نفر راننده و مکانیک به عهده داشت. همکاران وی اشخاصی بودند که هرکدام در نوبت خویش از مهارت‌های لازم برخوردار بودند.

 

ترفیع و بازنشستگی

ترفیع من همان طور که قبلاً هم اشاره کردم با تأخیر 17ماهه ابلاغ شد. زمانی که سی سال خدمتم تمام شد و من ناظر بر بی عدالتی و ضایع شدن حقم بودم. سی سال صرف عمر و انتظار و سراسر این مدت مخلصانه خدمت نمودم که سرانجام به نومیدی مبدل شد و در طول زندگی یه این مسئله معتقد بودم که حق گرفتنی است و به همین انگیزه در فکر چاره افتادم و باید کوششی دیگر انجام می‌دادم. برای رفع مشکل به ستاد کل مراجعه و به حضور ریاست عقیدتی حاج آقا صفایی رسیدم و ظلمی که مغرضین در نادیده گرفتن حق من انجام داده بودند، به اطلاع وی رساندم که نتیجه آن پس از انجام چند مکاتبه، ابلاغ درجه من به سرتیپ دومی و پس از مدت کوتاهی بازنشستگی در سال 1374بود.

زمانی که در تاریخ 1/9 /74 بعد از 35 سال و 4 ماه به افتخار باز نشستگی نایل شدم، بعد از بازنشستگی به مدت یک سال در یکی از قسمت‌های زیر مجموعه صنعت، مشغول به خدمت گردیدم و بعد هم چند سالی در سازمان راه آهن تهران، یک مجموعه فرهنگی و ورزشی را اداره می‌کردم.

در سال 1384 آن مجموعه تبدیل به باشگاه شد و تصدی آن به آقای طالقانی از کارمندان راه آهن و یکی از مربیان و کشتی گیران محول شد. من احترام خاصی برای این ورزشکار پیشکسوت قائل بودم، ایشان هم برای من احترام فراوانی قائل بودند. به این گونه آخرین مسئولیت رسمی و اداری من نیز به پایان رسید.

 

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده