گردان‌های غیرسازمانی بلال (24)
شرح مستند از گردان‌های 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگان‌های نزاجا در اصفهان اسفند 1360 تا آبان 1361

ادامه مرحله دوم عملیات
بعدازظهر 18/2/61 شمسی بود و اوضاع به همین ترتیب سپری می‌شد. گروهان چهارم گردان بلال با گروهان چهارم گردان ابوالفضل تلفیق‌شده بود. در روز 19/2 مجدداً جهت ادامه عملیات مرحله دوم دورهم جمع شدند و توجیهات لازم انجام ‌شد. در این برنامه توجیهی، من برای صحبت انتخاب شدم و برای همگی صحبت کرده و رعایت مسائل عملیاتی را گوشزد نمودم. خوب به یاد دارم به همه ابلاغ نمودم که سلسله‌مراتب فرماندهی را باید همه رعایت کنند. قرار شد در طول شب از دستورات من اطاعت کنند و در صورت خارج شدن من از ادامه عملیات، مسئولیت به عهده فرمانده گروهان 4 گردان ابوالفضل قرار داده شد. و در صورت عدم حضور او نیز معاون «ستوان کریمی» و در صورت عدم حضور وی، معاون گروهان 4 گردان حضرت ابوالفضل انتخاب شد. به‌این‌ترتیب، سلسله‌مراتب برای مشخص بودن مسئولیت‌ها و جلوگیری ازهم‌پاشیدگی سازمان رزمی، معرفی و تعیین شد. لازم به توضیح است که گروهان ما به دو قسمت و در دو ستون قرار داده‌شده که به‌موقع و در حین حرکت، وضعیت را شرح خواهم داد.
روز 18/2 در حال سپری شدن بود و ما برای سوار خودروها شدن، از نقطه تجمع حرکت کرده و به‌سوی لبه جاده اهواز- خرمشهر پیاده‌روی کردیم. تا رسیدن ما به محل، هوا کاملاً تاریک شده بود. مدتی منتظر خودرو شدیم تا رسید. تعدادی از پرسنل گروهان ما و گروهان ابوالفضل سوار شدند و حرکت کردند. تیراندازی نیروهای عراقی به سمت خاکریز ما شروع شده بود. جهت کمبود وسایل خودرویی و اینکه عملیات دیر نشود، ما پیاده به سمت محل شناسایی‌شده در کنار خاکریز که تقریباً حالت جاده‌ای بود و عراقی‌ها قبلاً از آن استفاده می‌کردند، حرکت کردیم. این حرکت از شرق به غرب تا نقطه موردنظر بود و سپس از شمال به سمت جنوب حرکت خط‌شکن خود را آغاز نمودیم. بعدازظهر، در همان مسیر دشمن مطلع شده و فهمیده بود که قصد حرکت‌داریم و محور حرکت آتی ما از شمال به جنوب خواهد بود؛ لذا دسته‌های خمپاره‌انداز و تیربارهای متوسط و سبک را سریعاً مستقر کردند و اقدام به دپو نمودند. چون در عمل، ما به آنچه که شناسایی نمودیم، به شکلی متفاوت برخورد نمودیم؛ ولی بااین‌حال نیروهای ما غافلگیر نشده و خدمت عراقی‌ها رسیدیم.
برمی‌گردم به کنار کانال و دپویی که به سمت آن در حرکت بودیم. جنب‌وجوش عجیبی بود و نیروها کاملاً در تحرک بودند. تعدادی مستقر در این خاکریز بودند و ما باید از این خاکریز به سمت دشمن حرکت می‌کردیم. به هر حال تا ساعت 9:30 شب در حرکت بودیم تا به محل موعود رسیدیم. در این ایام بود که خمپاره‌اندازهای دشمن خیلی شدید پشت خاکریز را موردحمله قرار داده و هرلحظه از نیروهای ایرانی تلفات می‌گرفتند؛ لذا علی‌رغم اینکه کلیه نیروهای گروهان ما ( 4 بلال و 4 ابوالفضل) و سایر گروهان‌های گردان بلال به نقطه نرسیده بودند، ما آمادگی خود را اعلام نمودیم. در اینجا فرماندهی گردان با بانگی بلند صدا زد: جناب سروان خلیلی، فرمانده گروهان 4 بلال، و من در جواب گفتم: بله بفرمایید. ایشان گفت: شما به‌عنوان اولین گروهان به سمت دشمن سریعاً حرکت نمایید. اطاعت و «چشم قربان» گفته و با ستوان کریمی بر روی بلندی خاکریز رفتم و اعلام کردم گروهان چهارم گردان 821 بلال پشت سر من و پیش به‌سوی کربلا؛ «بسم‌الله القاصم الجبارین» و از خاکریز سرازیر شدم.
حرکت به سمت جلو را آغاز نمودیم؛ غافل از اینکه نفراتی از گروهان ما مورد اصابت خمپاره‌انداز قرار گرفتند و در این میان، تعدادی شدیداً مجروح و شهید شدند که ازجمله برادر عزیزمان گروهبان یکم «ناصر زانیان زاده» از مرکز آموزش هوانیروز اصفهان مجروح و سپس جانباز و بازنشسته شد. ما به حرکت خود ادامه دادیم. یکی از مواردی که در روشنایی روز من به‌عنوان مسیر حرکت برای خود تعیین کرده بودم، جای شنی خودروهای زرهی دشمن بود که مطمئناً در این مسیر مین وجود ندارد و دوم اینکه میادین مین که دستک گذاری شده بود، کاملاً مشخص بود. آن‌ها را در کنار ده‌ متری سمت چپ خود قراردادم. حدود 300 متر طی کرده بودم که فرمانده گردان جناب «عباس پارساپور» مانند شیر ژیان به ما رسید و گفت: چرا اینقدر تند می‌دوید؛ مگر می‌خواهید بروید بصره؟ گفتم دیر می‌شود و هرچه زودتر در تاریکی شب باید دشمن سرکوب شود؛ و الا در طول روز کاری از دست ما برنمی‌آید. در همین ایام متوجه انفجاراتی در سمت چپ خود شدیم. اول تصور می‌کردیم خمپاره دشمن است؛ اما بعداً فهمیدیم یگان همجوار ما وارد میدان مین شده و به آنها تلفاتی وارد شده است.
ما همچنان به مسیر 180 درجه خود به سمت جنوب ادامه می‌دادیم و تیربارهای دشمن فعال و به سمت ما شلیک می‌شد. منورهای دشمن به کمک نور ماه، منطقه را مانند روز روشن کرده بودند. ابتدا شروع کردیم به خوابیدن تا منورها خاموش شود؛ اما پس از 2 سری منور، فرمانده گردان گفت خوابیدن ندارد و ما لو رفته‌ایم و دشمن هم بیشتر از این نمی‌تواند اجرای آتش نماید. مهم‌تر آن است که هرچه زودتر به خاکریز آنها برسیم و آن‌ها را قلع و قمع کنیم.
در طول مسیر به جهت اینکه خیلی خندان و با روحیه برای دیگران صحبت می‌کردم و با سرعت به جلو می‌رفتیم، یکی از فرماندهان دسته، خود را از عقب خود به من رساند. من در راه با ستوان کریمی که علاوه بر معاونت گروهان من، عهده دار یکی از گروهان‌های دیگر هم شده و یگان خود را به من رسانده بود تا در کنار یکدیگر باشیم، صحبت می‌کردیم. او می‌گفت من امشب در این عملیات یا شهید می شوم یا مجروح، و بنا کرد سفارشات لازم را بنماید: من با او گفتم: «من راضی به رضای خدا هستم. ما در این راه قدم گذاشته‌ایم و خدا اگر صلاح بداند شهید می شویم و اگر نخواست اراده او هرچه باشد، به او راضی هستم.» بیشتر من سکوت می‌کردم و او بارها با حالتی مخلصانه می‌گفت که من از خدا شهادت می‌خواهم.

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده