عملیات شهید رجایی و شهید باهنر
این عملیات موسوم به تپه سبز،در مورخه 11/6/60 در ارتفاعات شُحَیطیّه یا همان تپه سبز در منطقه بستان انجام شد. ابتدا قرار بود عملیات در مورخه 8/6/60 انجام شود ولی نیمه های شب لغو شد که ما علت آن را نمیدانستیم.
صبح روز بعد رادیو، خبر مربوط به دفتر نخست وزیری و شهادت شهید رجایی و شهید باهنر را پخش کرد و ما تازه متوجه شدیم چرا عملیات به تاخیر افتاده است.
عملیات با چهل و هشت ساعت تاخیر آغاز شد. نبرد سنگینی بود.
باز هم سروان «سروان مصطفی حجازی» و سرباز وظیفه «مهدی صالحی» و افراد ایثارگر و با شهامت دیگری داوطلب شکستن خط عراقی ها و عبور از موانع دشمن شدند. برخورد با میادین مین و سیم خاردار و درگیری با نیرو های خط مقدم دشمن و تیربارهای آنها برای این شیران نبرد بازیچه شده بود.
شب از نیمه گذشته بود و هوا کاملا تاریک بود. رزمندگان اسله به دست، آماده یورش به دشمن بعثی بودند. آنها به خاطر عملیات قبلی یعنی آزاد سازی ارتفاعات الله اکبر بسیار خوشحال بوده و روحیه مضاعفی پیدا کرده بودند. همه به صورت یکدیگر نگاه می کردند. نفس ها در سینه حبس شده بود. با اعلام رمز عملیات، نیرو های خط شکن عبور کردند و پشت سر آنها رزمندگان همچون صاعقه بر دشمن فرود آمدند. دشمن به شدت مقاومت می کرد. می دانست اگر به عقب برود باید تا شهر بستان عقب نشینی کند و صدام ملعون در صورت شکست سرنوشت تلخی را برای آنها رقم زده بود. به همین علت، دشمن با جمع آوری نیروهای خود و با کمک یک تیپ از نیروهای کمکی تازه نفس، شروع به پاتک کرد.
من به عنوان افسر بهداری و تخلیه مجروح، تیم های جمع آوری را ساماندهی کرده و در هر سه محور عملیات به جمع آوری پرداختم.
رزمندگان مشغول مقابله با پاتک های سنگین دشمن بودند و در زیر آتش مدام توپخانه و تانک ، تیربار، کار به رزم تن به تن کشیده شده بود. همه سراغ شجاعان نبرد، سروان « سید مصطفی حجازی» و سرباز وظیفه «مهدی صالحی» را می گرفتند.
در یکی از رفت و آمد ها دیدم سرباز مهدی صالحی شدیداً مجروح شده است. سریعاً او را به عقب آورده و همراه سایر مجروحان به شهر اعزام کردیم. بعداً متوجه شدیم که لر اثر شدت جراحات به فیض شهادت نایل آمده است. اما از سروان حجازی خبری نبود. آن روز و شب دشمن هرچه در توان داشت به کار گرفت و انواع آتش سبک و سنگین را روی بچه ها اجرا کرد اما نتوانست قدمی آنها را به عقب براند و بچه ها حاضر نشدند منطقه ای را که با آن سختی و تلاش تصرف کرده بودند باز پس دهند.
روز بعد مشغول تحکیم مواضع شدیم. دشمن هم چنان دیوانه وار روی سر ما آتش می ریخت.
پای تپه رملی و دو کیلومتر مانده به خط مقدم یک ایستگاه امدادی زده بودیم و مجروحانی که با نفربر به آنجا آورده می شدند با آمبولانس به عقب تخلیه میکردیم و از همین محل به عنوان ایستگاه آمادی برای رساندن آب و غذا به رزمندگان خط مقدم استفاده می کردیم. من مرتب با نفربر بین تپه سبز و ایستگاه امدادی در رفت و آمد بودم و مجروحان را آورده و سریع برمی گشتم.
انتهای مطلب