دکتر بُدو  (17)
خاطرات سرتیپ دوم غلامحسین دربندی

حوادث طبیعی و مشکلات جوی

خوراک ماسه 

بیشتر مناطق عملیاتی جنوب دارای ماسه های بادی و شن های روان است که با وزش کوچکترین نسیم به هوا بلند می شوند. همه ی آنهایی که جبهه­ ها را تجربه کردند، می دانند که یکی از بزرگترین سختی ها و مشکلات رزمندگان، طوفان های شن بود. وقتی شروع می شد، چشم، چشم را نمی دید وبسیار طاقت فرسا بود.

باد همه روزه از صبح تا غروب در آن مناطق وجود داشت. در گرمای هوا، عرق بدن با ماسه هایی که بر سر و تن می نشست مخلوط می شد. گویی سر وبدن انسان گلی شده است. وقتی ماشین غذا از آشپزخانه ها که در دور دست قرار داشتند حرکت می کردند، در اثر طوفان و حرکت کامیون بر روی جاده خاکی،مقدار زیادی خاک وارد قابلمه ها می شد.جاده فقط نام جاده را داشت و بر اثر تردد خودرو های نظامی بر روی خاک های بسیار نرم، به خط سفید در صحرا تبدیل شده بود. نیمه های راه می دیدم که قیافه همراهان کاملا عوض شده و انقد خاک بر سر و رویشان نشسته که چهره هایشان سفید شده است. و چون خودم را نمی دیدم دلم خوش بود که وضعیتم بهتر از آنهاست. خلاصه غذا با یک وجب خاک به منطقه می رسید و ما همیشه غذای مخلوط با شن نوش جان می کردیم که روشن است چه بلایی سر معده و دندان و دستگاه گوارش رزمندگان می اورد. البته بعضی که دارای تجربه بودند چفیه ای تهیه کرده و آن را به سر و گردن گوش خود بسته بودند و خاک نمی خوردند.

همچنین وقتی رزمنده ای مجروح می شد و میخواستیم زخم او را ببندیم، ماسه ی زیادی وارد جراحتش می شد. بچه ها با طوفان و ماسه کنار آمده و رفیق شده بودند. طوفان در گرمای شدید تابستان، آزاردهنده تر بود.

خلاصه رزمندگان هم مشغول جنگ با دشمن بعثی بودند و هم باید با طبیعت می جنگیدند. طوفان چنان خاک ها را به سر و روی رزمندگان می زد که گاهی قابل شناسایی نبودند.

طغیان رودخانه      

اواخر آذر ماه 1359 گردان ما را از خط مقدم جبهه به داخل پادگان فر خواندند. بعد از دو روز از پادگان به سمت اهواز حرکت کردیم و سپس از اهواز خارج شده و به سمت ماهشهر رهسپار شدیم و به جایی رسیدیم که «خلف آباد» نام داشت. رودخانه ی پر آبی در آنجا جریان داشت. کنار رودخانه اتراق کردیم. گردان را برای تجدید قوا و تکمیل سازمان و استراحتی کوتاه به آنجا آورده بودند. قسمتی را برای بهداری انتخاب کردم. شب ها خیلی سرد بود. آمبولانس «اوآز» روسی را در حمله ی هوایی از دست داده بودم به همین علت از شرکت نفت اهواز یک دستگاه جیپ سیمرغ گرفته صندلی عقبش را برداشته و آن را تبدیل به آمبولانس کرده بودم. شب در خواب بودیم که رودخانه طغیان کرد و تمام وسایل ما را از جمله پتوها، کیسه خواب و غیره با خود برد. خلاصه اینکه استراحت پشت جبهه هم حوادث و دشواری های خاص خودش را داشت.

کم کم زمستان از را رسید و گاه گاهی باران های تند و سیل آسایی می بارید و سیلاب به راه می افتاد   شب ها هوا خیلی سرد بود و سوز عجیبی داشت. همه ی وقت ما در صحرا و بیابان می گذشت لذا همیشه پر از گل و لای می شدیم. پوتین هایمان به گل می چسبید و راه رفتن را برایمان مشکل می کرد.

 

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده