دکتر بُدو  (18)
خاطرات سرتیپ دوم غلامحسین دربندی

گرمای طاقت فرسا
سُحَیطیه منطقه ای رملی بود که از تپه های الله اکبر شروع شده و امتداد آن تا نزدیک بستان می رسید. روزها از پی هم می آمدند و می گذشتند. تابستان بود و گرما به اوج خود رسیده بود. بعضی وقت ها با باقی مانده آب تانکری که برای پر کردن تانکرهای ثابت آمده بود، آبتنی و حمام می کردیم. آّب آنقدر داغ می شد که پوست را می سوزاند. روزها اصلا نمی شد بیرون رفت زیرا پاها تاول می زد. برای قضای حاجت و تجدید وضو داخل آفتابه یخ می انداختیم تا قدری از سوزش و داغی آب کاسته شود و یا به گونه ای تنظیم می کردیم که نزدیک صبح یا بعد از غروب آفتاب از سنگر خارج شویم که آب وهوا داغ نباشد. مصرف پماد های نرم کننده و سوختگی زیاد شده بود . با تعریق زیاد، بدنمان نمک زیادی از دست می داد و بعد از خشک شدن عرق بدن، لباس هایمان شوره میزد.
تبدیل به کارخانه نمک شده بودیم. تعداد زیادی قرص نمک تهیه کرده بودم و روزانه به هر یک از نیروها یک عدد می دادم. گاهی نیز به افراد گرما زده، علاوه بر تزریق فوری سرم، تعدادی قرص نمک می دادم تا املاح بدنشان تامین و دچار شوک ناشی از گرما زدگی و کمبود نمک بدن نشوند.
کارخانه های یخ اهواز فعال بودند. چند کارخانه هم به کمک نیروهای مردمی ساخته شده بود. رساندن حجم بسیار زیادی یخ به رزمندگان در تمام طول جبهه کار دشواری بود. در هر گردان یک خودرو به این کار اختصاص داشت که روزها به همه یخ می رساند. سهمیه هر رزمنده روزی 5 کیلو یخ بود.
روزها از زمین و آسمان آتش می بارید. نمی شد بدون کفش روی رمل ها راه رفت. چنانچه پا برهنه حرکت میکردیم کف پایمان تاول می زد. اسلحه ها آنقدر داغ می شد که نمی توانستیم آنها را در دست نگه داریم. اگر در روز کسی مجروح می شد جابه جایی آن با نفربر خیلی سخت بود. هوا گرم، رمل ها داغ، داخل نفربر هم که دور تا دور آهن بود و مثل کوره می شد. مجروح از شدت گرمای داخل نفربر بسیار اظهار ناراحتی میکرد. روزی برای کوبیدن میخ چادر، قلاب بزرگی که مال نفربر بود،برداشتم تا با آن میخ را بکوبم. ناگهان دستم سوخت و تاول زد و تا چند روز احساس درد و سوزش می کردم.
جانوران موذی
از گرما بدتر پشه ها بودند که شب ها حمله می کردند. روزها از شدت گرما استراحت غیر ممکن بود و شب ها هم از شدت درد نیش پشه ها نمی توانستیم بخوابیم و فقط به سر و صورت و گردن خود می زدیم. صبح که بیدار می شدیم روی سر صورت مان ورم های قرمز رنگی دیده می شد. پشه ها هیچ علاجی نداشتند و با نیش های خود هر شب از ما پذیرایی می کردند. بعضی از پشه ها از نوع مالاریا بودند. به همین سبب از رده بالاتر بهداری قرص های ضد مالاریا دادند که بین گردان تقسیم کنیم زیرا امکان سرایت بیماری زیاد بود. در زیر رمل های ماسه ای، خصوصا در ارتفاعات الله اکبر و شحیطیه، مارهایی وجود داشتند که دارای دو شاخ گوشتی بر سرشان یودند که به آنها مارهای شاخ دار میگفتند.
در اطراف تپه سبز هم مار و عقرب زیاد بود. هر شب چند نفر مار یا عقرب گزیده داشتیم. در برخورد با مار گزیدگی، به مصدوم یک سرم ضد مار تزریق می کردم. حال عمومی اش بهتر می شد و گوشه ای میخوابید. فقط از درد شکایت داشت که برایش مسکن تزریق می کردم.
روزهای چزابه
بارندگی های شدید خوزستان شروع شده بود. چون در کنار هور وارد شده بودیم وزش باد و بارندگی بیشتر بود. زمین های آنجا وقتی گل می شد چسبندگی شدیدی پیدا می کرد و قدم گذاشتن خیلی سخت بود. ماشین ها با کوچکترین بی احتیاطی در گل می ماندند و باید به طریقی آنها را در می آوردیم. برای این کار نفربری را با یک سیم بکسل آماده گذاشته بودم تا به ماشین هایی که گیر می کردند کمک کنیم. در جریان عملیات یک لندرور 8سیلندر عراقی به غنیمت گرفته بودیم و از آن به عنوان آمبولانس استفاده می کردم. دنده های کمکی خوبی داشت و هیچ وقت در گل نمی ماند.

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده