بهیار وظیفه جنگید تا شهید شد
در تاریخ 11شهریور 1360 در جریان حمله به تپه ی سبز به من اطلاع دادند که سرباز بهیار «مهدی صالحی» شدیدا مجروح شده است. صالحی اهل نجف آباد اصفهان بود و در بهداری خدمت می کرد. قبل از حمله، داوطلب حضور در گروه چریکی و خط شکن شده بود. روز قبل از حمله، قرآنی به دست گرفت و دور تر از سنگر ها کنار بلندی رفت و مشغول خواندن قرآن شد. آهسته نزدیکش رفتم به گونه ای که خلوتش را به هم نزنم. سلام کردم و گفتم:
اجازه می دهی چند دقیقه کنارت بشینم؟
انسان وارسته و خوش فکری بود. نماز شبش را هم دیده بودم. خیلی ساکت بود. زیاد با کسی حرف نمی زد. با دست اشاره ای کرد و زمین را برای نشستن صاف کرد؛ یعنی بنشین. کنارش نشستم گفتم: چند روز قبل کمی پاداش دادند تا به کسانی که می خواهند به مرخصی بروند بدهم. جمعا حدود 5هزار تومان است که می خواهم 2500 تومانش را به تو بدهم.
به من نگاهی کرد و گفت: «نه به دیگری بدهید من احتیاجی ندارم»
می دانستم وضعیت مالی خوبی ندارد و پدرش روستای فقیر است ام ایمان و تقوای زیاد و بلند طبعی اش اجازه نمی داد آن پول را بگیرد.
گفتم: بگیر به هر کس که می خواهی بده.
گفت: نه شما فرمانده من هستی من دخالت نمی کنم. خود شما انتخاب کنید و بدهید. اصرار نکردم. برخاستم و او را تنها گذاشتم تا شب خمله که او هم همراه سروان شهید «سید مصطفی حجازی» داوطلبانه در گروه خط شکن قرار کرفت. بعد از این که مجروح شد او را به بیمارستان اهواز برده و از آنجا به مشهد منتقل کردند. صالحی در آنجا گمنام به شهادت رسید و بعد از مشخص شدن هویتش او را به زادگاهش نجف آباد منتقل کردند روحش شاد.
غذا نمی خواهیم پزشک بیاید
سرتیپ بازنشسته “مرتضی محمدی” تعریف کرد:
«در عملیات قادر، در ارتفاعات کلاشین، دره ای جلو ما و دشمن بود به نام دره ناییج. یک یال دره دست ما بود و یکی دست دشمن. باید یک گردان می رفت و یال دشمن را دور می زد و 40 کیلومتر پشت سر دشمن سر در می آورد. دستور دادم یک گردان از تیپ 55 هوابرد به فرماندهی “سرهنگ دزفولیان” برای این منظور حرکت کنند. مدت دو روز در مناطق سردسیر کوهستان و در میان برف و یخبندان شدید راه رفتند و ما نمی توانستیم برای آنها غذا و جیره بفرستیم. تماس گرفتند که ما غذا نمی خواهیم فقط از شدت سرما نیروها دچار عوارض سرماخوردگی شده اند و دیگر نمی توانند قدم بردارند.
تیپ 55 هوابرد یک پزشک وظیفه داشت و چند بار هم پرش انجام داده و چتر باز شده بود. گفت من حاضر برم اینها را درمان کنم. در آن شرایط نه امکان آن بود که این گردان به عقب برگردد و نه این پزشک می توانست 40 کیلومتر پیاده برود لذا دکتر را سوار هلیکوپتر کردیم و مقداری نان و خرما و پنیر هم با او فرستادیم و هلی کوپتر از پشت یالی که دشمن قرار داشت در ارتفاع خیلی پایین حرکت کرد و دکتر را به آنها رساندیم و این دکتر شجاع 48 ساعت بین آنها مشغول مداوا بود و حاضر نشد تنها برگردد و سر انجام هم با آنها برگشت.
انتهای مطلب