حسام (قسمت دوازده)

آزادسازی مسیر سقز به بانه و آزادسازی پادگان بانه

هنگامی‌که من در مرخصی بودم، جناب سرگرد صیادشیرازی با عناصری از لشکر16 قزوین، عملیات بازگشایی محور سقز به بانه و آزادسازی شهر بانه را طراحی می‌نمودند. به دستور نیروی زمینی، یک تیپ از لشکر16 قزوین با ستاد لشکر وارد سقز شده، تا جهت بازگشایی محور سقز به بانه و شکست محاصره پادگان بانه وارد عمل شوند. جناب سرگرد صیادشیرازی به سقز رفته و پیشنهاد می‌نماید برای این عملیات، من با نیروهایی که دارم (یک گروهان از تیپ هوابرد به فرماندهی سروان دزفولیان و یک گروهان از سپاه پاسداران به فرماندهی سید علی‌اکبر مصطفوی) با هلی‌برن، دو ارتفاع مهم در اطراف گردنه خان را تصرف کنیم و پس از تأمین و اطلاع به لشکر، یگان‌ها از گردنه عبور نمایند. پیشنهاد صیاد پذیرفته و عملیات از روز بعد در تاریخ 02/03/1359 آغاز می‌شود. پیشروی تیپ تا پای گردنه خان به خوبی پیش رفت و یگان عملیاتی پای گردنه خان متوقف می‌شود. از فرمانده لشکر که در سقز بود، کسب تکلیف می‌شود که هنوز تیم‌های عملیاتی هلی‌برن انجام نپذیرفته و ارتباط برقرار نشده است. فرمانده لشکر، جناب سرهنگ پورموسی دستور می‌دهد به حرکت خودتان ادامه بدهید و منتظر هلی‌برن نباشید. تیپ حرکت کرد و گروهان سوارزرهی آن به فرماندهی جناب سروان ناصر محمدی‌فر همین‌که از گردنه عبور کرده و در سرازیری گردنه به سوی بانه بودند، در پیچاپیچ گردنه که اطراف آن هم جنگل بود، در کمین ضدانقلاب قرار گرفته و تلفات شدیدی به این گروهان وارد شد. فرمانده گردان 394 توپخانه (-)، جناب سرگرد اسماعیل معصومی و چند نفر از افسران و درجه‌داران و تعدادی از سربازان هم به شهادت می‌رسند. در نتیجه، ستون از هم پاشیده شد و تعدادی هم موفق می‌شوند برگردند.

 روز بعد سرگرد صیادشیرازی به خاطر این موضوع معترض می‌شود و می‌گوید: مگر قرار نبود من با نیروهایم دو طرف گردنه خان را تأمین نماییم، سپس تیپ وارد عمل شود؟ خلاصه روز بعد هلی‌برن انجام گرفته و سروان دزفولیان و برادر مصطفوی با هلی‌برن تأمین جاده را برقرار کرده و بقیه ستون با هدایت جناب سرگرد صیاد خود را به پادگان بانه رسانده و بدین ترتیب، جاده بازگشایی و نیروهای تأمین در جاده، بخصوص نوک قله گردنه خان، مستقر می‌شوند و شهر بانه پاکسازی و پادگان بانه از محاصره خارج می‌شود.

عملیات دکل مخابراتی قلیچیان

در همین ایام که ما در مرخصی بودیم و جناب سرگرد هم در سقز مشغول انجام عملیات بود، جناب سروان سید علی‌اکبر هاشمی[1]، یک گردان داوطلب از افسر و درجه‌دار و سرباز از لشکر 1 پیاده مرکز آماده کرده و با خود به سنندج می‌آورد. بعد از یکی دو روز که در پادگان به سر می‌بردند، ایشان به ستاد عملیاتی فشار می‌آورد که ما برای جنگیدن آمده‌ایم، ما را به کار بگیرید و متوجه می‌شود که دکل مخابراتی قلیچیان در شمال غربی شهر سنندج در دست ضدانقلاب است. با اصرار سید علی‌اکبر، ستاد عملیاتی هم طرح‌ریزی می‌کند که در آن سروان سید علی‌اکبر هاشمی و نیروهایش به همراه تعدادی نیروی داوطلب از ارتش و سپاه به فرماندهی ستواندوم احمد دادبین، این عملیات را انجام دهند.

 عملیات انجام می‌شود و در نزدیکی‌های نوک قله، فرمانده عملیات، یعنی سید علی‌اکبر هاشمی به شدت مجروح می‌شود.جناب سرگرد صیادشیرازی که با هلی‌کوپتر جت‌رنجر از سقز در حال حرکت به سوی سنندج بود، در همان مسیر هوایی، با بی‌سیم متوجه عملیات و مجروح شدن سید علی‌اکبر می‌شود. بلافاصله به محل درگیری رفته و با همان هلی‌کوپتر ایشان را تخلیه می‌کند و خودش فرماندهی عملیات را به عهده می‌گیرد و با کمک ستوان دادبین و نیروهای سید علی‌اکبر، تا غروب، ارتفاعات را تصرف کرده و دکل آزاد می‌شود. از ضدانقلاب علاوه بر تعدادی کشته و مجروح، دو الی سه نفر نیز به اسارت در می آیند. به خاطر دارم یکی از این اسرا، یک گروهبانیکم کادر بود که به ضدانقلاب پیوسته و با اطلاعاتی که از لشکر گارد و بخصوص از مخابرات لشکر داشت، کمک مؤثری برای گروهک کومله بود. با تصرف دکل و ایجاد یک پایگاه دائمی، تأمین شهر سنندج، بخصوص از قسمت شمال و شرق بیشتر شد.

طرح‌ریزی برای آزادسازی مریوان

ظرف این روزها، ستاد شکل گرفت و در فکر طرح‌ریزی عملیات برای آزادسازی شهر مریوان بودند. پادگان مریوان در محاصره بود. ارتفاعات شمال‌غربی پادگان به نام ارتفاعات موسک در دست ضدانقلاب بود و از آنجا پادگان را با تیربار کالیبر50 م‌م و خمپاره می‌زدند

در یکی از همین روزهای اوایل خردادماه، سرهنگ‌دوم آذرفر که فرمانده پادگان مریوان بود، در حال بازدید از نگهبان‌ها بر اثر اصابت ترکش خمپاره ضدانقلاب، به شدت مجروح و با هلی‌کوپتر به کرمانشاه تخلیه می‌شود. فرمانده جدید پادگان جناب سرهنگ دوم حیدری، مرتب از لشکر درخواست کمک می‌نمود. جناب سرگرد صیادشیرازی به من و جناب سروان شهرام‌فر مأموریت داد تا با هلی‌کوپتر 214 به مریوان برویم و اوضاع را از نزدیک بررسی کنیم. پس از ورود به مریوان، مشاهده کردیم که وضعیت مناسب نیست، بخصوص از نظر آذوقه به علت مسدود بودن کلیه جاده‌ها، به شدت در مضیقه هستند و غذای پادگان در اکثر وعده‌ها فقط برنج و لوبیا می‌باشد.

 در برگشت به ستاد عملیاتی مشترک گفتم اولین اقدام قبل از ستون‌کشی به سوی مریوان این است که  پادگان مریوان باید با اعزام تعدادی از برادران سپاه تقویت شود. روی همین اصل، جناب سرگرد صیاد به اتفاق برادر رحیم صفوی (یا برادر بروجردی) به پاوه رفتند و برادر احمد متوسلیان را با تعداد 90 نفر نیرو به سنندج آوردند. از طرف ستاد، برای اعزام این نیرو به مریوان درخواست دو فروند هلی‌کوپتر شنوک شد. دراولین پرواز به مریوان، قرارشد من به همراه جانشین این گردان 90 نفره بروم و دومین پرواز هم به راهنمایی و هدایت جناب سروان حسین شهرام‌فر انجام گرفت.

با اعزام برادر احمد متوسلیان و نیروهایش به مریوان و همچنین، با ارسال خواروبار از سوی لشکر با هلی‌کوپتر، پادگان مریوان جان تازه‌ای گرفت. پست‌های نگهبانی تقویت شدند. برادر احمد با هماهنگی و همکاری پادگان، بخصوص جناب سروان صفائی که افسر جسور و ورزیده‌ای بود و آموزش‌های تکاوری و رنجر را نیز دیده بود، با ادغام نیروها، علاوه بر تقویت نگهبانی، شروع به انجام یک سری عملیات در اطراف پادگان جهت گسترش تأمین پادگان کردند و حتی ارتفاعات موشک را قبل از رسیدن نیروهای عملیاتی ستاد مشترک آزاد نمودند.

در ستاد، عملیات آزادسازی مسیر سنندج به مریوان و نهایتاً آزادسازی مریوان طرح‌ریزی شد. نیروهای موجود شامل یک دسته تانک اسکورپیون، یک آتشبار توپخانه 105 م‌م، یک گردان تقویت شده پیاده از لشکر28، حدود دو گردان از سپاه پاسداران، هر کدام به استعداد 120 الی 150 نفر، یک دسته توپخانه 23 م‌م پدافند هوایی، تیم بهداری، تیم مهندسی و یک گروهان ضربت ادغامی (نیروهای داوطلب) به فرماندهی سروان شهرام‌فر بودند.

 این نیروها در دو ستون تقسیم شدند: ستون اول به فرماندهی جناب سرگرد صیادشیرازی و جانشین ایشان برادر رحیم صفوی و ستون دوم به فرماندهی اینجانب (سروان سید حسام هاشمی) بود. در هر ستون، یک دسته توپخانه و یک دسته توپ 23 م‌م پدافند وجود داشت. قرار شد فاصله دو ستون از هم حدود 3 الی 4 کیلومتر باشد تا در صورت درگیری و زمین‌گیر شدن هر کدام از ستون‌ها، بتواند اول با اجرای تیراندازی توپخانه و بعد با اعزام نیرو، ستون درگیر را تقویت نماید. چنین ترکیبی برای اولین بار در ارتش صورت می‌گرفت. طرح‌ریزی این کار با مشورت جناب سروان حسین شهرام‌فر که قبلاً در عملیات چریکی ظفّار در کشور عمان شرکت کرده بود، انجام پذیرفت. همه کارها به خوبی پیش می‌رفت. هر دو ستون به فاصله چند متر از هم در پادگان به ستون شده و مورد بازدید جناب سرگرد صیادشیرازی و همراهانش قرار گرفت. سپس ایشان فرمودند: بچه‌ها استراحت نمایند، زمان حرکت از پادگان یک ساعت قبل از اذان صبح خواهد بود.

همان شب حوالی ساعت 12 نیمه‌شب، یکی از مسئولین رکن دوم لشکر، هراسان به ستاد آمد. ما هنوز بیدار بودیم. گفت: جناب صیاد کجاست؟ من هم گفتم: چه کار داری، مگر چی شده؟ گفت: خبر رسیده که عملیات لو رفته و ضدانقلاب در تمام مسیر سنندج به مریوان کمین گذاشته است.

ستون کشی در مسیر سنندج به دیواندره

جناب سرگرد صیادشیرازی پس از شنیدن این خبر به من گفت: همه فرماندهان تا رده گردان از ارتش و سپاه را در ستاد جمع کن. همه عزیزان مسئول جمع شدند. جناب صیادشیرازی، موضوع لو رفتن عملیات را بیان کرد و آنگاه نقشه منطقه سنندج به دیواندره را روی زمین پهن کرد و گفت: ما عملیات را تغییر می‌دهیم تا دشمن را که منتظر ما در مسیر سنندج به مریوان است، غافلگیر نماییم. ضمناً در مورد تغییر مأموریت با احدی صحبت نکنید، فقط سر ستون که گروه ضربت است، حرکت را به سوی مسیر سنندج به دیواندره آغاز نماید و ستون دوم، سروان هاشمی هم یک ربع بعد از حرکت آخرین خودرو ستون اول، حرکت خود را آغاز کند، تا این فاصله 3 الی 4 کیلومتری ما برقرار باشد و از نظر ارتباط بی‌سیمی هم مدام بگوش باشند و در صورت ضرورت با من تماس بگیرید.

 بدین ترتیب، رأس ساعت مقرر حرکت آغاز شد. به خاطر دارم که نماز صبح را قبل از رسیدن به سد خواندیم و قبل از طلوع آفتاب، سر ستون به اولین تونل رسید و گروه ضربت به فرماندهی جناب سروان شهرام‌فر، نگهبانان ضدانقلاب در تونل را غافلگیر کرده و به اسارت درآوردند. درگیری مختصری در اطراف تونل به وجود آمد، که همان بچه‌های ضربت توانستند به تعقیب ضدانقلاب بپردازند.

 با اولین درگیری، دشمن هوشیار شد، ولی خُب عمده قوایش را در محور سنندج به مریوان متمرکز کرده بود. قبل از رسیدن به حسین‌آباد، یک درگیری با ضدانقلاب داشتیم. دستور رسید، ستون دوم هر جا که هست، موضع بگیرد و ضمن تأمین دور تا دورش، توپخانه را به سمت شمال روانه نماید و آماده تیراندازی باشد. ما هم این کارها را انجام دادیم، اما خوشبختانه ستون اول توانست به درگیری خاتمه داده و تأمین جاده را برقرار نماید.

ناهار بچه‌ها که به صورت کنسرو بود، در همین موضع صرف شد و بعد از ناهار و نماز، آماده حرکت شدیم. اما حرکت ستون به کندی انجام می‌گرفت، زیرا از این لحظه به بعد، گروه ضربت جلویی ابتدا با حرکت پیاده، کلیه ارتفاعات و مسیر جاده‌ها، بخصوص مناطق قابل کمین را فوراً چِک می‌کرد و بعد دستور حرکت صادر می‌شد. هنگام غروب، ستون به نیمه راه، یعنی کنار رودخانه که تقریباً محوطه بازی بود، رسید و دستور توقف هر دو ستون در این محل صادر گردید. جناب سرگرد صیاد، به من و جناب شهرام‌فر دستور داد ضمن برقراری تأمین دور تا دور اردوگاه، تا صبح  باید مرتب به نگهبان‌ها سر بزنید و یک تیم آماده هم داشته باشید تا غافلگیر نشوید. نیمه اول شب‌بیداری به عهده جناب سرگرد صیادشیرازی به همراه یکی از بچه‌ها و نیمه دوم هم به عهده من و حسین شهرام‌فر بود.

خاطره‌ای از آن شب از حسین شهرام‌فر دارم:یک ساعت قبل از اذان صبح، حسین رفت کنار رودخانه و وضو گرفت و به من گفت که متوجه اوضاع باشید و مشغول خواندن نماز شب شد. حالت عجیبی داشت، همیشه افسوس این را می‌خوردم که ای کاش آن زمان یک دوربین فیلمبرداری داشتم و آن لحظات را ضبط می‌کردم. در آن شب خیلی به حال خود افسوس و به حال حسین غبطه خوردم. خدا را شکر در آن لحظات، خطری ما را تهدید نکرد. صبح هم بعد از صرف صبحانه، ستون به همان حالت روز قبل به طرف دیواندره، حرکت خودش را آغاز کرد. حوالی ظهر به دیواندره رسیدیم. البته بین حسین‌آباد و دیواندره مشکل خاصی نداشتیم. قبل از ورودی شهر، کل ستون با ایجاد عوامل تأمینی، متوقف شد و فقط گروه ضربت به اتفاق جناب سرگرد صیادشیرازی و برادر رحیم صفوی وارد شهر شدند. ضدانقلاب از شهر گریخته بود و بدون هیچ‌گونه درگیری، شهر به تصرف ما درآمد.

نزدیکی‌های ظهر بود که صدای دو فروند هلی‌کوپتر را بالای سرمان شنیدیم. جناب صیادشیرازی خیلی عصبانی شد. بلافاصله با خلبان آن که ستوان شیرودی بود، تماس گرفت که چرا پرواز کردی، مگر من نگفتم در صورت نیاز و تماس من پرواز کنید؟ ستوان شیرودی هم گفت: ما از دیروز صبح تا کنون در انتظار بودیم، خسته شده بودیم از حالت در انتظار بودن، ضمناً فرمانده لشکر هم همراه ماست. سرانجام آقایان فرود آمدند، پس از احوالپرسی و خسته نباشید به جناب سرگرد صیادشیرازی، دوباره به پرواز درآمدند. لازم است یادآور شوم، از قبل برای استقرار پایگاهی بین مریوان و سنندج از نیرو درخواست یک گردان استقراری به صورت پایگاه شد، که یک گردان از لشکر مشهد به فرماندهی جناب سرگرد میرشکرائی وارد منطقه شد و این گردان پشت سر ما همان روز حرکت نموده و با ایجاد چندین پایگاه و نقاط حساس، از سنندج تا دیواندره را تأمین نمود.

ما آن شب را در همان بیرون شهر دیواندره استراحت کردیم. البته بعدازظهر آن روز گروهان ضربت و یک گردان از سپاه، به محور دیواندره تا سقز رفتند و چون با مشکل عمده‌ای برخورد نکردند، مجدداً به دیواندره بازگشتند.

 برادران سپاه با گماردن نیروی مناسب، کنترل شهر دیواندره را به دست گرفتند و ستون، صبح روز بعد با راهپیمایی تاکتیکی بدون کوچک‌ترین درگیری به سنندج برگشت. این عملیات که با قدرت تمام و با دادن تلفات اندک به نتیجه رسیده بود و مسیر سنندج به سقز هم تأمین شده بود، در تقویت روحیه همگان، یعنی ارتش و سپاه بسیار مؤثر بود و تجربه خوبی هم برای ستاد مشترک عملیات ارتش و سپاه و هم ضرب‌شستی برای ضدانقلاب بود. آنها فهمیدند که با نیروی کارآزموده‌ای طرف هستند.

ستون‌کشی در مسیرسنندج مریوان

پس از آزادسازی مسیر سنندج به دیواندره، نوبت به طرح‌ریزی عملیات برای محور سنندج به مریوان رسید. در این عملیات، قرار شد علاوه بر ترکیب دو ستون عملیاتی به همان روش سابق، دو آتشبار 155 م‌م کششی از گردان توپخانه نیز در پشتیبانی ستون قرار بگیرد. یکی در همان گوشه غربی پادگان مستقر شود  و تا نزدیکی سه‌راهی تیژتیژ را پشتیبانی نماید و دیگری در سه‌راهی تیژتیژ مستقر شود تا ارتفاعات گارانت را پشتیبانی نماید.

 ستون رأس ساعت مقرر از پادگان خارج شد و اولین درگیری در سه‌راهی نوره در فاصله حدود 10 کیلومتری غرب پادگان رخ داد. این بار علاوه بر گروهان ضربت سروان شهرام‌فر، یک گروه ضربت مخصوص به تعداد 12 نفر پاسدار ورزیده به سرپرستی جناب آذربون فرمانده سپاه سرپل ذهاب نیز همراه ما بودند و در رأس ستون حرکت می‌کردند.

 با اولین تیراندازی ضدانقلاب، بلافاصله ستون متوقف شد و گروه‌های ضربت با روشی تاکتیکی به سوی ارتفاعات حرکت کردند و ضدانقلاب متواری گردید. بچه‌ها هم به تعقیب آنها پرداختند. جناب شهرام‌فر آنقدر یک گروه سه نفری از ضدانقلاب را تعقیب نمود، تا آنها به داخل یک رودخانه رفتند. سپس حسین هر سه نفر را دستگیر کرد و تحویل ستون ما که حالا به گردنه آریض رسیده بود، داد و خودش با خودرو مربوطه به سرعت از ستون عبور نموده و خود را به سر ستون رساند.

 نیروی استقراری ما یک گروهان ترکیبی از ارتش و چند نفر سپاهی بود، که یک دسته در گردنه آریض و بقیه گروهان به اضافه یک آتشبار 155 م‌م در سه‌راهی تیژتیژ مستقر بودند. آن سه نفر اسیر را تحویل برادر سپاهی به نام ابراهیم که فرمانده یگان برادران سپاهی ستون ما بود، دادیم. دو نفرشان حدود 16 الی 17 ساله و یک نفرشان حدود 24 الی 25 ساله بودند. آن فرد بزرگتر ناگهان در یک فرصتی از خودرو تویوتا که سوار بر آن بود، به خارج پرید و در حال فرار بود که بچه‌ها به رویش آتش گشودند. یکی از اسرای فراری کشته شد. بچه‌ها او را در همان مکان دفن کردند. شهرام‌فر نیز از این حرکت برادر ابراهیم به شدت ناراحت شد و معترض شد که من با چه سختی اینها را به اسارت گرفتم. اگر قرار بود به همین راحتی آنها را بُکشم، خُب در حال فرار به سوی آنها تیراندازی می‌کردم. اولاً هنگامی که آنها را سوار بر خودرو کردند، چرا دست و پای آنها را نبستند، ثانیاً وقتی از ماشین بیرون پرید و در حال فرار بود، چرا به سویش تیراندازی کردید؟ مگر تا کجا می‌توانست فرار کند؟ کل منطقه در اختیار ما بود. خلاصه من و آذربون آنقدر با حسین شهرام‌فر صحبت کردیم، تا او را راضی کردیم از این مسئله صرف‌نظر کند و به کارش ادامه دهد.

از گردنه آریض تا سه‌راهی تیژتیژ یک درگیری کوچک و یک مین‌گذاری و یا تله انفجاری در سر راه بود، که یکی از خودروهای سر ستون صدمه دید. هنگام ظهر، کل ستون در سه‌راهی تیژتیژ متوقف شد. در فاصله صرف ناهار و کمی استراحت، یگان استقراری توانست مواضع پدافندی و محل استقرار خودش را تکمیل و آتشبار توپخانه هم توانست مواضع خود را اشغال نماید.

 حدود ساعت 2 بعدازظهر، ستون با همان آرایش به حرکت خود ادامه داد. اولین درگیری ما در روستای جانوره (امروزه به نام اسلام‌آباد معروف است) بود. تیم جناب آذربون وارد روستا شدند. از طرف دیگر، شهرام‌فر با گروهانش ضمن محاصره روستا، با ضدانقلاب درگیر شد. در این درگیری که حوالی ساعت 4 بعدازظهر بود، ما یکی از بهترین نیروهای عملیاتی‌مان از بچه‌های تیم آذربون به نام ابراهیم غلامی را از دست دادیم. ایشان در حال ورود به خانه‌ای که ضدانقلاب در آنجا پنهان شده بودند، غافلگیر و با اصابت گلوله‌ای به شهادت رسید.

 شهادت ابراهیم غلامی، هم برای صیاد و هم برای آذربون خیلی ناگوار بود. ابراهیم، برادر سپاهی قوی هیکل و شجاع از بچه‌های سرپل ذهاب بود که از روز اول انقلاب همراه آذربون بود و ما او را بارها در شهرهای تهران و اصفهان همراه جناب آذربون دیده بودیم. به هر حال، بچه‌ها دو نفر از افراد ضدانقلاب را به هلاکت رساندند. جنازه ابراهیم را با آمبولانس به سنندج فرستادیم و ستون به حرکت خودش ادامه داد.

هنگام غروب آفتاب، ستون به رأس ارتفاع گارانت رسید و صیاد دستور توقف شبانه را صادر کرد و شب را با تأمین دور تا دور به همان سبکی که در عملیات قبلی داشتیم، برقرار کردیم. صبح فردا، با تأمین کامل زمینی و هوایی با پرواز دو فروند هلی‌کوپتر کبری و یک فروند هلی‌کوپتر 214 به سوی مریوان حرکت کردیم.

از طرف مریوان که حالا فرمانده‌اش جناب سرهنگ دوم سیروس ستاری بود و برادر احمد متوسلیان، یک نیروی مشترک از پادگان تا سه‌راهی مریوان به طرف ستون آمدند و الحاق دو ستون انجام پذیرفت. یک هماهنگی انجام و قرار شد نیروهای شهرام‌فر به سوی ارتفاع قلعه امام رفته و نیروهای احمد متوسلیان و آذربون و نیروهای ستون اول به فرماندهی جناب سرگرد صیادشیرازی برای پاکسازی وارد شهر شوند و ستون دوم هم به پادگان مریوان رفته و به عنوان احتیاط منتظر دستور باشد.

شهر مریوان با کمترین درگیری به تصرف نیروهای خودی درآمد و ضدانقلاب که متوجه عظمت ستون شد، از شهر گریخت. برادر احمد متوسلیان نیروهای خودش را در نقاط حساس شهر مستقر و نیروهای ستون هم تأمین اطراف شهر را برقرار نمودند. به مدت 48 ساعت ستون در شهر مریوان متوقف شد. در این مدت، استقرار نیروهای سپاه در شهر تکمیل شد و با ارتباط خوبی که در این مدت بین فرماندهی و نیروهای ارتش با برادر احمد متوسلیان برقرار گردیده بود، خیال جناب سرگرد صیادشیرازی هم از تأمین شهر مریوان آسوده گشت.

بعد از دو روز قرار شد ستون به سنندج برگردد، لذا دستور داده شد که ستون از همان جاده‌ای که آمده بود برگردد و تصور ضدانقلاب نیز عبور ما از همین مسیر بود، اما به هنگام حرکت، صیاد دستور داد که ما از مسیر دوم یعنی مریوان به سروآباد و نگل برگردیم.

دو روزی که ستون در شهر مریوان توقف داشت، جناب سرگرد صیاد طرحی را پایه‌ریزی کرد، که هر روز من و شهرام‌فر هر کدام با یک نیروی ضربت حدود 40 الی 50 نفری، با یکی دو کامیون از انواع خوراکی، بخصوص چندین کیسه آرد، به روستاهای اطراف دریاچه برای کمک‌های مردمی و جلب رضایت روستائیان برویم. در این سفرها وقتی به روستای مورد نظر می‌رسیدیم، ابتدا راه‌های ورودی و خروجی روستا را می‌بستیم و تأمین اطراف را برقرار می‌کردیم و به یکی از پیشمرگان کرد مسلمان که همراه ما بودند، برای ماموستای روستا پیام می‌رساندیم تا مردان اهالی روستا را در کنار مسجد و یا میدان اصلی دهکده جمع‌آوری نماید. سپس برای آنها سخنرانی می‌کردیم و از ماهیت ضدانقلاب، کومله و دموکرات که آرامش منطقه را به خطر انداختند، می‌گفتیم. در خاتمه، بارهای کامیون‌ها را در حضور اهالی پیاده می‌کردیم و به ماموستا می‌گفتیم این هدیه رزمندگان اسلام است، با نظارت شما بین اهالی روستا تقسیم شود. برنامه خوب و تأثیرگذاری بود. این خبر خیلی زود در همان روز اول، تأثیر مثبتش را در منطقه گذاشت و در روز دوم که وارد روستای دیگری شدیم، مورد استقبال مردم قرار گرفتیم.

انتهای مطلب


 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده