از تولد تا دیپلم
من سرهنگ خلبان آرتیم ملیکیان هستم، یکی از ارامنه جلفا. سال 1326 در جلفای اصفهان، خیابان خاقانی متولد شدم، مادرم خانهدار و پدرم یک پرستار که در بیمارستان انگلیسی های قدیم کار میکرد که بعد محل خدمتی خود را تغییر داد به بیمارستان ارامنه و در همان بیمارستان بازنشسته شد. تحصیلاتم را از کودکستان )کودکستان ارامنه( آغاز کردم، من یک خواهر و یک برادر دارم که از من کوچکتر هستند، خواهر من کاپیتان و مربی بسکتبال بود، جایگاه خیلی بالایی داشت و در چندین نوبت در سطوح مختلف با تیمش اول شد، برادرم در سن جوانی )حدود 6۵ سال پیش( رفت آمریکا، آنجا وارد آموزش تخصص های مختلف کامپیوتر شد، به تدریج پیشرفت کرد و هماکنون در همان زمینه و در سطحی بالا فعالیت دارد. تحصیلات ابتدائی و دبیرستانی را تا کلاس دهم در مدارس ارامنه طی کردم )ارامنه فقط تا کلاس دهم امکانات آموزشی جداگانه داشتند( کلاس یازدهم و دوازدهم را در دبیرستان شاه عباس دولتی به ریاست آقای معرفت )خدا رحمتش کند انسان بسیار واالئی بود( گذرانده ومفتخر به اخذ مدرک دیپلم گردیدم. بعد از اخذ دیپلم تا یکسال بیکار بودم و بعد به توصیه پدرم به دانشکده اصفهان )کلاس زبان( رفتم، در اواخر اولین سال حضورم در کلاس زبان، دیدم طی این دوره برای من فایده ندارد و آخرش باید معلم شوم، لذا در پایان سال اول، دیگه ادامه ندادم، فوتبال بازی میکردم، چهار سال در تیم آرارات جلفا بودم، در یکی از مسابقات دستم شکست، به فوتبال خیلی علاقه داشتم. همسرم اهل تهران است، خانواده بسیار خوبی بودند، پدر و مادرم را برای خواستگاری فرستادم منزلشان، موافقت کردند، جشن عروسی ما در باشگاه ارامنه جلفا برگزار شد.
مقدمات ورود به خدمت
در خیابان خاقانی یک قوم و خویشی داشتم بنام هراد که منبت کار بسیار ماهری بود، داخل مغازه او دو نفر افسر میآمدند، این افسرها را من میشناختم ولی نمیدانستم خلبان بالگرد هستند، آن موقع هوانیروز در همین فرودگاه قدیم اصفهان که یک قسمت آن مسافربری بود و قسمت دیگر در اختیار هوانیروز بود، مستقر بودند. این دو نفر افسر را من آنجا دیدم، اسم یکی از آنها یادم نیست و دیگری سروان ایرج نام داشت، این دو نفر گاها آمدند آنجا، یکی از آنها از من سؤال کرد چه کار میکنی، گفتم هیچی، گفت دوست داری خلبان بشی، گفتم من و خلبانی؟ گفت بله چه اشکالی داره. گفتم مگر ارمنی را استخدام میکنند؟ گفت بله، چرا استخدام نمیکنند، یادداشتی نوشت و به من داد و سؤال کرد فرودگاه اصفهان را بلدی، گفت فردا بیا آنجا و این یادداشت را به دژبان بده، گفتم چشم، فردا صبح رفتم فرودگاه، یادداشت را به دژبان دادم، مرا بردند به دفتر ایشان )سروان ایرج(، گفت یک نامه به شما میدهم باید بروی تهران، ستاد هوانیروز، رفتم تهران، ستاد هوانیروز، نامه را به افسری بنام سروان نوروزی دادم، گفت در جریان هستم، سروان ایرج با من صحبت کرده، فردا صبح بیا تا همراه دیگران )21 نفر دیگر( اعزام شوید برای انجام یک معاینه کامل، اگر مشکلی نداشتید، به عنوان خلبان هوانیروز استخدام میشوید. 21 ساله بودم، سال ،13۴7 برای معاینه به بهداری نیروی هوایی اعزام شدیم. حدود سه روز معاینات طول کشید. از موی سر تا ناخن پا معاینه شدیم. بعد سه روز، جناب سرگردی بود مسئول بهداری نیروی هوایی مرا صدا کرد و گفت، شما هیچگونه اشکالی ندارید، نامهای را امضاء کرد و به من داد. تعدادی از بچهها و هر کدام به دلیلی در این معاینات رد شدند، با نامه بهداری به ستاد هوانیروز رفتم. اندازه لباس مرا گرفتند و گفتند بروید سه روز دیگر بیایید. در موعد مقرر مراجعه کردم، ما را سوار ریو کرده و به مرکز آموزش ۰1 واقع در افسریه محله قصرفیروزه )فرح آباد سابق( بردند.
انتهای مطلب