شهر تاریخی و زیبای شیراز، در سال 1316 شاهد تولد یکی دیگر از دلیرمردان ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که یاد و نامش برای همیشه در اذهان مردم ایران ماندگار خواهد ماند. دلیرمردی که در دوران ستم شاهی رژیم پهلوی وارد ارتش شد، اما تحت تأثیر اوضاع فرهنگی و اجتماعی حاکم قرار نگرفت و سعی کرد تخصص و تجربههای لازم را کسب کند تا بتواند در آینده یکی از خادمان ارتش اسلام باشد. نامش «شریف اشراف» بود و اکنون تعدادی از مراکز فرهنگی شیراز مانند «دبستان فرهنگیان شهید شریف اشراف» و «مدرسه راهنمایی شهید شریف اشراف» در ناحیه یک آموزش و پرورش شیراز و همچنین یکی از میادین اصلی این شهر به نام آن بزرگوار است و مردم شیراز به داشتن چنین فرزندانی افتخار میکنند. در ادامه، نگاه مختصری به سیر زندگی و شهادت آن بزرگوار خواهیم داشت.
دوران تحصیل
روزگار برای دلیرمرد قصه ما از همان دوران کودکی، مردانگی، غیرت، حس مسئولیت و خدمت به خلق خدا را رقم زده بود، زیرا در دوران طفولیت بود که نعمت بزرگ خداوند به انسان، یعنی پدر و مادر را از دست داد و بهناچار تکیهگاهی برای سه خواهرش شد تا همراه با آنان در منزل عمه خود، دوران کودکی و نوجوانی را سپری کند. در آن دوران، او با علاقه و تلاش و کوشش بسیاری درس میخواند و محیط پیرامونش، او را به شغل نظامیگری علاقهمند کرد. در نتیجه دو سال آخر دوره دبیرستان را در «دبیرستان نظام شیراز» به تحصیل پرداخت و پس از آن، به «دانشکده افسری ارتش» در تهران راه یافت. شهید اشراف ذهن پویا و هوشیاری داشت و با اینکه سختیهای زندگی و نداشتن پدر و مادر بر زندگیاش حاکم بود، دوران دانشکده افسری را با موفقیت و بهعنوان یکی از نفرات ممتاز سپری کرد و با درجه ستوان دومی اقدام به فراگیری زبان انگلیسی کرد و پس از پذیرفتهشدن در امتحان اعزام به خارج، جهت گذراندن دوران آموزشهای تکمیلی نظامیگری، به آمریکا رفت.او در آنجا دورههای تکاوری کوهستان (رنجر)، چتربازی مقدماتی و عالی را گذراند و در سال 1339 به ایران بازگشت.
خدمت در ارتش پیش از انقلاب
شهید اشراف دوران خدمت در ارتش را بهصورت رسمی از همان شهر خودش شیراز شروع کرد و بهعنوان استاد اسلحهشناسی مشغول تدریس شد، اما پس از گذشت سهسال، در سال 1342 با شرکت در مسابقات «سنتو» دانشکده افسری و کسب مقام دوم تیراندازی با کلت، نظر فرماندهان را به خود جلب کرد و به لشکر گارد در تهران منتقل شد.
شهید اشراف در سال 1339 ازدواج کرده بود و هنگامی که وارد محیط خدمتی لشکر گارد شد، آن محیط برای او و همسرش که از خانوادهای مذهبی و معتقد به اصول دینی بودند، بسیار سخت بود. همسر شهید میگوید: «از همان ابتدا من و شریف متوجه شدیم که زندگی ما با محیط گارد و افراد آن هیچگونه هماهنگی و سازگاری ندارد، بههمیندلیل در انزوای کامل بودیم؛ جلسات، میهمانیها و سرگرمیهای آنها، بهخصوص در باشگاه افسران، خلاف شئون زندگی ما بود و هرگز در آن مجالس شرکت نمیکردیم…»1
اما شهید اشراف در برابر شرایط تسلیم نشد و باتوجه به عرق دینی خود، فعالیتهای مذهبی و تبلیغی، جهت تأثیرگذاری بر اطرافیانش را شروع کرد. همسر شهید میگوید: «همسرم در سال1347 تقاضا کرد که افسر امور دینی شود ولی مورد موافقت فرماندهان قرار نگرفت. اما با تمام مخالفت ها، تمام کارهای مسجد لویزان با او بود و از آن مهم تر، همسرم از سال1347 شروع به نوشتن قرآن کرد که تقریبا 10سال طول کشید. او همیشه می گفت، هر وقت این قرآن تمام شود، عمر من هم تمام خواهد شد و همین طور هم شد؛ چون حدود دو ماه پس از اینکه کار نوشتن قرآن به پایان رسید، وی نیز به شهادت رسید.»2 همچنین همسر شهید می گوید:«از جمله تبلیغات او، خریداری تعداد زیادی قرآن و تقسیم آن بین افسران و درجهداران بود. وقتی از او میپرسیدم چرا این کار را انجام میدهی؟ میگفت: من این قرآنها را در اختیار افراد قرار میدهم تا آنها مجبور شوند قرآن بخوانند.»
سرتیپ « شاهین راد» فرمانده لشکر 21 در زمان جنگ و از رزمندگان نامی ارتش که بعدها پس از فرماندهی مرکز آموزش 01 و دانشکده فرماندهی و ستاد، به معاونت اطلاعات و عملیات نیروی زمینی منصوب شد نیر در همان زمان در گارد خدمت می کرده است . وی درباره شهید اشراف می گوید :
« اشراف از معدود افسرانی بود که از بعد معنوی بسیار غنی بود؛ به طوری که نیمی از قرآن را حفظ کرده بود. او از نظرجسمانی نیز قوی بود و دوره تکاوری، یعنی یکی از سخت ترین دوره های ارتش را با موفقیت طی کرد ودر این فن به مقام استادی رسید و در مقام استاد تکاوران، این فن را تدریس می کرد. از طرفی دیگر، وی دوره های عملی و نظامی را هم گذرانده بود و از نظرعلمی نیز فردی مطلع و آگاه به شمار می آمد.»
شهید اشراف در سال 1349 برای گذراندن دوره عالی، به زادگاهش شیراز منتقل و پس از پایان دوره، به مدت سه سال در مرکز پیاده شیراز مشغول خدمت شد.او سپس برای طی دوره فرماندهی و ستاد به تهران رفت و در پایان دوره به یکی از مناطق بد آب و هوا یعنی شهر مرزی «خاش» در سیستان و بلوچستان منتقل شد. این انتقالی شهید شریف اشراف احتمالاً به دلیل فعالیتهای مذهبی او بوده، زیرا پس از گذشت فقط هشت ماه دوباره او را به «دفتر ویژه اطلاعات» به ریاست «حسین فردوست» احضار میکنند تا تحتنظر باشد.3 شهید اشراف تا سال 1357 که زمان پیروزی انقلاب اسلامی بود در همان دفتر ویژه اطلاعات مشغول خدمت بود و تجربیات زیادی کسب کرد.
خصوصیات مذهبی، انقلابی و اخلاقی شهید اشراف
شهید اشراف در یک خانواده مذهبی و معتقد به اصول اخلاقی و انسانی متولد شد و خودش نیز از همان دوران کودکی با اینکه پدر و مادرش را از دست داده بود، پایبند به آن اعتقادات و اصول بود و علاقه خاصی در وجودش نسبت به قرآن وجود داشت. از طرفی او یک هنرمند زبردست در خطاطی و تذهیب بود و بههمین دلیل تصمیم گرفت یک جلد قرآن مجید به خط خود بنگارد و به . همسر شهید میگوید: «در سال 1347، به زیارت بارگاه ملکوتی حضرت معصومه (س) رفته بودیم. پس از زیارت، به موزه آن حضرت رفتیم. آنجا قرآنهای خطی بسیاری در معرض دید عموم قرار گرفته بود و شریف با علاقه خاصی آنها را میدید. به او گفتم، شما میتوانید یک قرآن به خط خودتان بنویسید. او خندید و پس از بازگشت از سفر، به تدارکات وسایل نگارش قرآن پرداخت. همان روزهای اول بود که به من گفت: «هروقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد. عمر من هم به پایان میرسد.» او آنقدر به کار خودش علاقه داشت که حتی تذهیب حاشیه قرآن را نیز خودش انجام داد. سالها گذشت و در سال 1358 کار نوشتن قرآن کریم به پایان رسید و دو ماه پس از آن رهسپار کردستان شد؛ چون ضدانقلاب در کردستان کشتار میکرد.»4
اعتقادات مذهبی و اخلاقی شهید شریف اشراف باعث شد که از نظر انقلابی نیز هنگامی که قیام مردم ایران علیه رژیم پهلوی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) شروع شد،او به حمایتکنندگان قیام بپیوندد و با اینکه در گارد شاهنشاهی خدمت میکرد، بسیار مصمم از حضرت امام خمینی (ره) حمایت کند.
سرتیپ اسدالله آوند فقیه میگوید: «آن روزها شهید اشراف در دفتر ویژه اطلاعات کار میکرد. روزی در جلسهای از او و همکارانش خواسته شد تا هرکس طرح و پیشنهادی برای مقابله با مبارزان دارد، آزادانه اعلام کند و به آنها اطمینان داده شد که راه کارهای آنها به هر شکلی که باشد، پیامدهای منفی برایشان در بر نخواهد داشت. از هر طرف صدایی به گوش میرسید و همه تلاش داشتند تا راهی جدیدی برای مبارزه با انقلابیون پیشنهاد کنند، اما جملهای که با جسارتی خاص بیان شد، با همه جملههای دیگر تفاوت داشت. این حنجره حقگوی اشراف بود که بدون ترس گفت که خواسته آقای خمینی و به دنبال آن حرکت انقلابی مردم بر حق است و شاه باید از آقای خمینی معذرتخواهی کند. جمع فرماندهان گارد شاهنشاهی به یکباره ساکت شد و چشمهای حیرتزده به سوی اشراف خیره شده بود.
از نظر اخلاقی و انسان دوستی، شهید اشراف فردی با خصوصیات انسانی والا و شایسته بود که با تمام وجود به میهن خود و مردمانش عشق میورزید. فرزند شهید میگوید: «روزی در دوران کودکی، صبح زود برای رفتن به مدرسه بیدار شده بودم که مشاهده کردم پدرم تعداد زیادی، حدود 80-70 جفت، کفش زمستانی بچگانه تهیه کرده است. از او پرسیدم اینها چیست؟ وی پاسخ داد که برای بچههای تنها و یتیم تهیه کردهام. با مشاهده این اعمال، پدر نزد من مردی بسیار رئوف و مهربان و غمخوار زیردستان جلوه کرد.»
خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید اشراف با توجه به سوابق دینی و خدمتیاش، مورد اعتماد فرماندهان انقلابی قرار گرفت و به فرماندهی «پادگان 06» تهران منصوب شد. سپس با گذشت شش ماه، معاونت لشکر 21 حمزه به او واگذار شد و با شروع درگیریهای کردستان در آن زمان، او بهصورت داوطلبانه همراه با گردان دوم لشکر 1 گارد (بعدها این لشکر، همراه با لشکر 2 گارد، لشکر 21 حمزه را تشکیل دادند) عازم کردستان شد.
گویا که زمان شهادت شریف اشراف، به وی الهام شده بود، زیرا در زمان عزیمت به سمت کردستان، به دوستانش گفته بود که من از این مأموریت زنده بر نمیگردم . شهید شریف اشراف همراه با افراد گردان خود در پادگان سردشت مستقر شد تا با افراد یک گردان دیگر که مشغول درگیری بود، تعویض شوند. اما چند روز بعد که خودش برای نظارت بر تعویض دو گردان به کردستان عزیمت کرد، درراه بازگشت از پیرانشهر به سمت بانه، مجبور به درگیری با تعدادی از عناصر ضد انقلاب شد و در این درگیری، به همراه تعدادی از همرزمانش در دهم آبان 1358، مصادف با روز عید قربان به شهادت رسید. یکی از همرزمان شهید میگوید: «ساعت 2 بعدازظهر بود که نیروهای ما با دشمن رودررو شدند و درگیری اوج گرفت. در همین اثنا، گلولهای به پایین زانوی شهید اشراف برخورد کرد و او بهسرعت با کمربند بالای زانویش را بست تا از خونریزی جلوگیری کند. سپس بلافاصله به هدایت نیروها ادامه داد، ولی با برخورد گلولههای دیگر به نقاط دیگر بدنش، از پای نشست و به شهادت رسید.
همچنین سرتیپ دوم ابوالقاسم سمندر، که در روز شهادت شهید اشراف، با آن بزرگوار به وسیله بیسیم ارتباط داشته است، میگوید: «آخرین مکالمهای که از شهید اشراف شنیدم این بود که او مردم بانه را به کمک فرامیخواند و همچنین گروه خودفروخته ضد انقلاب را که در بانه باعث درگیری شده بودند، به آرامش دعوت میکرد، چند لحظه بعد صدای بیسیمچی را شنیدم که میگفت: «دیگر از روی پل نمیتوانیم جلوتر برویم و ناگزیر به ترک خودرو هستیم.»
اعتقادات مذهبی و اخلاقی شهید اشراف در وصیتنامه ایشان نیز نمایان است. آن بزرگوار در فرازی از وصیتنامه خود میگوید: «همسر عزیز، تو بهتر از هرکس با خصوصیات اخلاقی من آشنا هستی. تو نیک میدانی که عشق و علاقه عرفانی من به امام امت، حد و مرزی ندارد. این انس و الفت من به حضرت امام یک وابستگی روحی و فاقد زمان و ابدی است. من با تمام وجودم کوشیدهام تا فرمان امام معزز را به بهای جان بخرم. پس از مرگم، عکس کوچکم را در قسمت تمثال مبارک امام الصاق کن تا تسکینبخش روحم باشد. از فرزندانم به نیکی مراقبت کن و به آنان چگونه زیستن و چگونه مردن را بیاموز و خط امام را سرمشق زندگی خود گردان. این دنیا گذراست و دلبستگی به آن نداشته باش.»5
پی نوشت ها
1- پایگاه تبیان
2- مجله صف ارتش جمهوری اسلامی ایران،سال 1359
3- باید رفت، ص 13
4- ماهنامه کوله بار،ص 60؛ شهید شریف اشراف رادمردی از ارتش اسلام